ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



خداندا به ما اندیشه شهادت طلبی عنایت فرما!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام شهریور, 1392

خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار شهادت را پسندیدند و رفتند

عید بر عاشقان ولایت مبارک

نوشته شده توسطصداقت...! 25ام شهریور, 1392

امام رضا علیه السلام :

« لا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَكُونَ فيهِ عَشْرُ خِصال:

أَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ.  يَسْتَكْثِرُ قَليلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ،

وَ يَسْتَقِلُّ كَثيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ.  لا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَيْهِ،

وَ لا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ.  أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنى.

وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ.  وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ.

ثُمَّ قالَ(عليه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قيلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(عليه السلام):

لا يَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَيْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ».

عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد:

1ـ از او اميد خير باشد. از بدى او در امان باشند.

خير اندك ديگرى را بسيار شمارد. خير بسيار خود را اندك شمارد.

هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود.

7- فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد.

خوارى در راه خدايش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد.

گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ سپس فرمود: دهمى چيست و چيست دهمى؟

به او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است.

 


مادر

نوشته شده توسطصداقت...! 22ام شهریور, 1392

 

دوست

نوشته شده توسطصداقت...! 22ام شهریور, 1392

 

دریاب پرواز پرنده بی بازگشت را

نوشته شده توسطصداقت...! 20ام شهریور, 1392

پرواز آفتاب و نسیم و پرنده را می دانم
و صفای دلآویز دشت را
اما، من این میان
پرواز لحظه ها را،
افسوس میخورم
پرواز این پرنده ی بی بازگشت را …

شرمنده

نوشته شده توسطصداقت...! 20ام شهریور, 1392

پدر آمد از راه
دست هایش خالی
کودکان چشم به دستان پدر…
سفره خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت
سفره قلبش را
بار دیگر گسترد!
بچه ها آن شب هم
مثل دیگر شبها
یک شکم سیر محبت خوردند…

 

خداوندا..هیچ خانواده ای را شرمنده اولاد و هیچ اولادی را شرمنده خانواده نگردان