ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



فقـــــــــــــــــــر گرسنگی نیست

نوشته شده توسطصداقت...! 22ام مرداد, 1392

الهم اغن کل فقیر(خدایا هر فقیر را بی نیاز گردان)

الهم اشبع کل جائع(خدایا هر گرسنه را سیر گردان)

الهم اکس کل عریان( خدایا هر برهنه ای را لباس بپوشان)

الهم اقض دین کل  مدین( خدایا دین هرر مدیونی را ادا فرما)

الهم فرج عن کل مکروب( خدایا هر غمگینی را دلشاد گردان)

یک بار از روی این جملاتی که در ماه مبارک رمضان شاید روزی سه بار خواندی دوباره بخوان ولی با فکر و تدبر

حالا به این سوال من فکر کن ببین جوابی می یابی؟

چرا در این دعا  گرسنه و عریان و قرض دار و …  از فقیر جدا شده و خواسته شده جدا از خدا برایش طلب غنا کنیم و مقدم بر همه؟

این نتیجه یافته های من است شما چه فکر می کنید؟؟

فقر چيست؟
چيزي را ” نداشتن ” است،

ولي،آن چيز پول نيست …..

طلاو غذا نیست …

فقر، گرسنگي نيست …..

فقر، عرياني هم نيست…


فقر، همان گرد و خاكي است

كه بر كتاب هاي فروش نرفتۀ يك كتابفروشي مي نشيند ……

فقر، تيغه هاي برندۀ ماشين بازيافت است،كه روزنامه هاي برگشتي را خرد مي‌كند…

فقر ، كتیبۀ سه هزار ساله‌ای است كه روی آن یادگاری نوشته‌اند…

فقر، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته مي‌شود …..

فقر ، همه جا سر می‌كشد …

فقر، شب را ” بي غذا ” سر كردن نيست

فقر، روز را ” بي انديشه” به سر بردن است

خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام مرداد, 1392

پسر ک  به مادر خود گفت : مادر کجا می روی؟
مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….
حدود نیم ساعت بعد مادربا عصبانیت به خانه بازگشت.پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟
مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم منتظر ماندیم که به ما خبر ردادند او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.
کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس بیرون به تن کرد و گفت:مادر آماده شو ید با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است. حرف های تو چه معنی ای میدهد؟
پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.
مادر  علیرغم میل باطنی خود  به دلیل علاقه فراوانش به او درخواستش را پدیرفت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.
پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به مسجد محله اشاره می کرد.
مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من  گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
کودک جواب داد:

مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود

پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟
وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا…

چه دعایی کنمت بهتر از این

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مرداد, 1392

الــــهی

ای خدایی که عظمت وکبریایی شایسته و مخصوص توست

و جود و بخشش و جلال و جبروت به تو اختصاص دارد

و لایق عفو و رحمت و سزاوار ترس از عصیان و آمرزش گناهان تویی

از تو درخواست می کنم به حق این روز که برای مسلمین عید قرار دادی

و برای محمد که درود خدا بر او و آلش باد

ذخیره و زیادت مقام گردانیده درخواست دارم

که بر محمد و آلش درود فرستی و

مرا هم در هر سعادتی که محمد و آل او را داخل گردانیدی داخل سازی

و از هر بدی که محمد و آلش را خارج ساخته مرا خارج گردانی

ای خدا من از تو در خواست می کنم

بهتر چیزی را که بندگان شایسته ات از تو درخواست کرده اند

و پناه می برم به تو از آنچه بندگان صالحت به تو پناه برده اند

آمین ای خدای عالمین


بشتاب زمان درگذر است

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مرداد, 1392

روز آخر چقدر عرفانیست

چشم هایم عجیب بارانیست

عطر جنت تمام شد افسوس

آخرین لحظه های مهمانیست

یا علی مدد/ التماس دعا

ما همه مسافریم

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام مرداد, 1392

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند

دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند.

اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.

جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟!!!

زاهد گفت: مال تو کجاست؟

جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.


زاهد گفت: من هم...


الهی

نوشته شده توسطصداقت...! 14ام مرداد, 1392

ای مولای من

معرفتم به تو

دلیل و رهبر من به سوی توست

و محبتم نزد حضرتت

واسطه و شفیع من است

و من از دلیل خود چون تو راهنمای منی مطمئنم

و از شفیعم چون تو می پذیری دلم آرام است

فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی