آرشیو برای: "دی 1393"
واژه هایم بوی باران می دهد!
نوشته شده توسطصداقت...!زنـــدگي زيباست چشمي باز كن
گردشي در كوچه باغ راز كن
هر كه عشقش در تماشا نقش بست
عينك بد بيني خود را شكست
من ميان جسم ها جان ديده ام
درد را افكنده درمان ديده ام
ديده ام بر شاخه ها احساس ها
مي تپد دل در شميم ياس ها
زنـــدگي موسيقي گنجشك هاست
زنــــدگي باغ تماشاي خداست
گر تو را نور يقين پيدا شود
مي تواند زشت هم زيبا شود
بیل و کلنگ لازم است!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 29ام دی, 1393آیا برای خَرق حُجُب (از بین بردن پرده ها و موانع بین انسان و خدا)
بیل و کلنگ لازم است؟؟!!
مثلا بهترین راه آن، در نماز است؛ آیا در حال نماز لازم است بیل و کلنگ حمل کنیم و با حجاب ها مبارزه کنیم؟!
جرعه وصال(چکیده ای از اندیشه های آیت الله بهجت)/ ص 95 بیشتر »
سخنان چهارصد پیامبر در چهار سخن!
نوشته شده توسطصداقت...! 29ام دی, 1393لقمان به پسرش گفت:
ای پسرم! بدان همانا من چهارصد پیامبر را خدمت نمودم و از سخنانشان چهار سخن را فرا گرفتم:
در هنگام نماز ، پس از دلت پاسداری نما( در نماز حضور قلب داشته باش).
در هنگام خوردن غذا، پس گلوی خود را حفظ نما (پر خوری مکن، غذای حرام مخور)… بیشتر »
ای کریم آسمانی!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام دی, 1393ای شکوه کهکشان ها پیش چشمانت حقیر روح خنجر خورده ام رااز شب مطلق بگیر رشک مرغان رها در باد شد پرواز من تا شدم در تار و پودخلعت عشقت اسیر طرح لبخند غیورت مثل باران مهربان جنگل سبز حضورت مثل دریا دلپذیر من همان باز بلند اوازه تاریخی ام از نشستن روی بازوی… بیشتر »
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام دی, 1393الهی
از سرّ دلنشینت لب دوختم و
از شرّ آتشینم سوختم.
الهی نامه حسن زاده آملی/ ص 67 بیشتر »
خواری نزد خدا!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام دی, 1393از خواری دنیا نزد خدا هما ن بس که جز در دنیا نافرمانی خدا نکنند.
و جز با رها کردن دنیا به پاداش الهی نتوان رسید.
مِن هَوانِ الدُّنیا علی الله انَّهُ لا یُعصی الّا فیها و لا یُنالُ ما عِندَهُ الا بتَرکِها
نهج البلاغه/ حکمت 385/ ترجمه محمد دشتی / ص… بیشتر »
زشت رو!
نوشته شده توسطصداقت...! 23ام دی, 1393به لقمان گفتند: چقدر زشت رویی؟
فرمود: بر نقش صورت عیب می گیرید یا بر کسی که صورت را آفرید؟
صورت نیافریده چنین صورت آفرین
بر صورت آفرین و چنین صورت آفرین
قصه ها و حکمت های لقمان حکیم/ علامه مجلسی/ ص 64 بیشتر »
اینجا دنیاست!
نوشته شده توسطصداقت...! 23ام دی, 1393انتظار کمی طولانی شد. چیزی تا شروع امتحان نمانده بود. به نظر رفت و آمد با وسایل نقلیه عمومی زمان بر بود و استرس زا. بالاخره تاکسی و مسافر جور شد و راهی دیار امتحان شدیم. همه سرنشینان خانم بودن. حرف از پول و چک و نداری وگرانی و ... بود و من مثل همیشه س… بیشتر »
اولین گفته حکمت آمیز لقمان!
نوشته شده توسطصداقت...! 21ام دی, 1393نقل شده است اول چیزی که از حکمت لقمان آشکار شد آن بود که
هنگامی که به شبانی گوسفندان اربابش اشتغال داشت، ارباب او گفت:
ای لقمان! گوسفندی را بکش و پاکیزه ترین عضو او را برای من بیاور.
پس گوسفندی را سر برید و زبان و دل او را نزد ارباب آورد.
ارباب گفت:… بیشتر »
می فهمم!
نوشته شده توسطصداقت...! 21ام دی, 1393با حجم زیاد تحقیقات درسی و زمان کوتاه تحویل، فرصتی برای مطالعه کتاب در طول ترم نمانده بود. ضمن پیگیری های متعدد و مشخص شدن اینکه کتاب هنوز ترجمه نشده است و با این گمان که مثل همیشه بدون کتاب ترجمه، کتاب را مطالعه خواهم کرد روز قبل از امتحان فرا… بیشتر »
عید بر همه مبارک!
نوشته شده توسطصداقت...! 19ام دی, 1393امروز سخن از جان جهان باید گفت
توصیف رسول انس و جان باید گفت
در روز ولادت دو قطب عالم
تبریک به صاحب الزمان باید گفت بیشتر »
حکایت
نوشته شده توسطصداقت...! 18ام دی, 1393شخصی از واعظی پرسید: زن ابلیس چه نام دارد
واعظ او را پیش خواند و در گوشش گفت: ای مردک ... من چه دانم؟
چون باز به مجلس آمد از او پرسیدند که چه فرمود، گفت:
هر که خواهد از مولانا سوال کند تا بگوید.
گزیده طنز عبید زاکانی/ ابوالفضل زرویی نصر آباد/ ص 19 بیشتر »
شب عیدی حوالت کردم به خدا!
نوشته شده توسطصداقت...! 18ام دی, 1393از پروردگار خواستم که حساب
امت مرا
به من واگذارد تا پیش امت های دیگر رسوا نشوند اما
آفریدگار والا بر من چنین وحی فرستاد:
ای محمد! خودم به حسابشان رسیدگی می کنم تا اگر لغزشی از آنان سر زده
از تو پوشیده بدارم که نزد تو نیز رسوا نشوند!
همنام گل های… بیشتر »
بزرگداشت خداوند!!
نوشته شده توسطصداقت...! 18ام دی, 1393می فرمود: احترام به پیرمرد ( و پیر زن) مسلمان، بزرگداشت خداوند است.
جوانان را به احترام نهادن به کهنسالان تشویق می کرد و می فرمود:
هیچ جوانی کهنسالی را به خاطر پیری اش گرامی نمی دارد جز آن که هنگام پیری خود
خداوند کسی را برایش فراهم می کند که احترامش… بیشتر »
هفت هزار در چهار !
نوشته شده توسطصداقت...! 16ام دی, 1393ای فرزند!
هفت هزار کلمه حکمت آموختم تو چهار کلمه را حفظ نما
که تو را کافیست اگربه آن عمل کنی
کشتی خود را حکم بساز که دریا بسیار عمیق است
( دنیا به مثل بحر و تو در وی شناوری / هیهات بی خطر تو از این بحر بگذری
لیکن ره نجات گرت باشد آرزو / بر دامن… بیشتر »
مجلس اسلامی!
نوشته شده توسطصداقت...! 16ام دی, 1393خوش مجلس بود.
در مجلس او کسی را زیاد نمی ستودند. صداها بلند نمی شد. از کسی بدگویی نمی شد. حرف کسی قطع نمی شد.
هرگاه با مردم می نشست در موضوع صحبت شان مشارکت می کرد.
اگر درباره جهان واپسین یا این جهان سخن می گفتند با آنان همسخن می شد.
اگر درباره غذا… بیشتر »
نگاه عاشقانه!
نوشته شده توسطصداقت...! 15ام دی, 1393خیلی دیر شده بود. درست روز قبل از امتحان فایل به دستم رسید. امروز و فردا ها و عهد های بی محل یک ماهه زمانی باقی نگذاشته بود! حتی برای پرینت. مجبور بودم تمام جزوه را از روی سیستم مطالعه کنم. وحشتناکترین کار ممکنی که می شد تصور کرد. حجم کتاب زیاد بود و… بیشتر »
به همه سفارش می کرد....
نوشته شده توسطصداقت...! 15ام دی, 1393بر دسته شمشیرش نوشته شده بود: از کسی که بر تو ستم ورزید بگذ ر.
هم خود آراسته به عفو بود و هم دیگران را به گذشت سفارش می کرد:
گدشت کنید همانا عفو جز بر ارج بنده نمی افزاید؛ پس یکیگر را عفو کنید تا خداوند ارجمندتان کند.
سیره نویسان نوشته اندک در هر مج… بیشتر »
آیا با خود نمی گویی؟؟!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 13ام دی, 1393یکی از بزرگان عرفا می گفت:
سی سال است از یک «الحمد لله» که گفته ام در پیشگاه خداوند استغفار می کنم.
گفتند: چگونه بوده است؟
گفت: حریقی شب هنگام در بغداد روی داد. من بیرون رفتم تا وضع مغازه خود را ببینم.
گپفتند: حریق از مغازه تو دور است. گفتم: الحمدل… بیشتر »
فقط به خاطر میخ!
نوشته شده توسطصداقت...! 13ام دی, 1393به خاطر میخی (که محکم نشده بود) نعلی افتاد
به خاطر نعلی اسبی افتاد به خاطر اسبی سواری افتاد.
به خاطر سواری جنگی شکست خورد
به خاطر شکستی مملکتی نابود شد.
و همه این ها به خاطر کسی بود که میخ را محکم نکوبیده بود.
یادمان باشد که
تک تک کارهای ما در… بیشتر »
هر کس از عشق نصیبی دارد!
نوشته شده توسطصداقت...! 12ام دی, 1393جمعه احوال عجیبی دارد
هر کس از عشق نصیبی دارد
در دلم حس غریبی جاریست
و جهان منتظر بیداریست
جمعه با نام تو آغاز شود
یابن یاسین همه جا ساز شود
جمعه یعنی غزل ناب حضور
جمعه میعادگه سبز حضور
جمعه هر ثانیه اش یک سال است
جمعه از دلهره مالامال است
ابر… بیشتر »
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 12ام دی, 1393با ددان بتوان به سر بردن
با دونان چه باید کرد؟
الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی/ ص 26 بیشتر »
حکایت
نوشته شده توسطصداقت...! 12ام دی, 1393فقیری تهی دست، خواجه ای ثروتمند را گفت: اگر من بر در سرای تو بمیرم با من چه می کنی؟
گفت: تو را کفن می کنم و به گور بسپارم
فقیر گفت: امروز به زندگی مرا پیراهنی پوشان و چون بمیرم بی کفن به خاک بسپار!
خواجه بخندید و او را پیراهن بخشید!
حکایت و حکمت/… بیشتر »
اسیری دل!
نوشته شده توسطصداقت...! 12ام دی, 1393زهد با داشتن و نداشتن دنیا منافات ندارد...
میزان زهد، دنیا داشتن یا نداشتن نیست بلکه
میزان دل بستن یا نبستن به دنیا است.!
جرعه وصال(چکیده ای از اندیشه های آیت الله بهجت)/ ص 68 بیشتر »
ز بام عرش می آید صفیرم!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام دی, 1393چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوانبخت جهانم گر چه پیرم بیشتر »
برای که می دوی؟؟!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام دی, 1393از گرگی پرسیدند: علت چیست که به هنگام فرار تو بهتر و سریعتر از سگ می دوی؟
گفت: علت آن است که دویدن من برای نجات خودم است و دویدن سگ برای نجات دیگران!
آلبوم خنده/ منصور خانلو/ ص 40 بیشتر »
گاهی دلم...
نوشته شده توسطصداقت...! 9ام دی, 1393گاهی دلم می گیرد از سخنانی که در شأنم نیست
گاهی دلم می گیرد از صداقتم که هیچ کس لایق آن نیست
گاهی دلم تنگ می شود برای وعده هایی که می دانستم نیست
اما برای دلخوشی ام کافی بود.
گاهی دلم می گیرد از سادگی هایم
گاه دلم می سوزد برای وفاداری هایم
گاهی… بیشتر »
آن روح چه بود؟!!
نوشته شده توسطصداقت...! 9ام دی, 1393در قضيهى 9 دى سال 88 يك نكته اساسى است و آن نكته برمي گردد به هويت انقلاب و ماهيت انقلاب.
يعنى همان روحى كه حاكم بود بر اصل انقلاب ما و آن حضور عظيمِ بىنظيرِ تاريخى در سال 57،
همان روح در ماجراى 9 دى نشان داده شد؛ كمااينكه در قضاياى گوناگونِ ديگر هم… بیشتر »
خداي به روز!
نوشته شده توسطصداقت...! 8ام دی, 1393ديشب در حالي كه مشغول به روز رساني وبلاگ بودم نگاهم به گلدان افتاد دلم گرفت. چند وقتي است برگ هاي گل داخل گلدان شروع به زرد شدن كرده. هر تلاشي مي كنم فايده اي ندارد. تغيير آب و مواد غذايي خاك و تميز كردن و نور و..د روند زرد شدن را كندتركرده اما درما… بیشتر »
بهترين شيريني!
نوشته شده توسطصداقت...! 8ام دی, 1393دختر بچه و پسر بچه اي مشغول بازي بودند. پسر بچه همراه خود چند تيله و دختر بچه چند عدد شيريني داشت. پسر بچه به دختر بچه گفت
من همه تيله هايم را به تو مي دهم تو هم همه شيريني هايت را به من بده. دخترك قبول كرد. پسرك بزرگترين و زيباترين تيله اش را پنهاني… بیشتر »
ترک ممنوع!
نوشته شده توسطصداقت...! 7ام دی, 1393سه چيز است كه ترك آن براى هيچ كس جايز نيست
نيكى به پدر و مادر نیکو کار باشند يا فاجر
وفاى به عهد با نیکو کار يا فاجر
و اداى امانت به نیکو کار يا فاجر .
امام صادق سلام الله علیه
ثَلَاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ فِيهِنَّ رُخْصَةً… بیشتر »
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 7ام دی, 1393یا رب!
دلم حاضر کن، یا نماز، بی دل قبول کن!
دفتر سبز سخن/ ص 235 بیشتر »
عشق صوری!
نوشته شده توسطصداقت...! 7ام دی, 1393دردمندی پیش شبلی میگریست/ شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست؟
گفت شیخا دوستی بود آن من/ از جمالش تازه بودی جان من
دی بمرد و من بمردم از غمش/ شد جهان بر من سیاه از ماتمش
شیخ گفتا چون دلت بیخویش ازینست/ این چه غم باشد، سزایت بیش از ینست؟
دوستی دیگر گزین… بیشتر »
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 6ام دی, 1393گریه زبان کودک بی زبان است، آنچه خواهد از گریه تحصیل می کند
از کودکی راه کسب را به ما یاد داده ای
قابل کاهل را از کامل مکمل چه حاصل؟
الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی/ ص 17 بیشتر »
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش
نوشته شده توسطصداقت...! 5ام دی, 1393از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چهها رود
ما در درون سینه هوایی نهفتهایم
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
سیل است آب دیده و هر کس که بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که… بیشتر »
این هم راه حل!
نوشته شده توسطصداقت...! 5ام دی, 1393برای رسیدن از مقصد باید از این کوچه عبور می کردم. جزء محله های قدیمی و اصیل شهر است و یکی دو کوچه فرعی آن به نام شهدا نامگذاری شده. نزدیک خروج از کوچه با لشکری از دختر بچه ها و پسر بچه ها مواجه شدم. هر چه فکر کردم مدرسه ای این نزدیکی نبود. دیدم به دیو… بیشتر »
فکر خوبی است!
نوشته شده توسطصداقت...! 3ام دی, 1393روزی دهقانی به دبیرستانی که پسرش در آنجا درس می خواندرفت .
دانش آموزان را در آزمایشگاه سرگرم کار دید از آنها پرسید که چه می کنند.
دانش آموزان گفتند مشغول کشف مایعی هستند که همه مواد را در خود حل می کند.
دهقان گفت: فکر خوبی است اما وقتی این مایع را ک… بیشتر »