آرشیو برای: "فروردین 1395"

درکوی عشق...!

نوشته شده توسطصداقت...!

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند

اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی

تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری

در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست

آن به کز این گریوه سبکبار بگذری

سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج

درویش و امن خاطر و کنج قلندری

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است

ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری

حافظ/ غزل 451

دلسوزهای جامعه بدانند...!!

نوشته شده توسطصداقت...! 28ام فروردین, 1395
وظیفه مردم در قبال ارتش جمهوری اسلامی ایران حقايق‌ ايثارگريها و رشادتهاي‌ ارتش‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ بايد به‌ نسلهاي‌ آينده‌ منتقل‌ شود و نسل‌ نوخاسته‌ از حقايق‌ موجود در تاريخ‌ انقلاب‌ اسلامي‌ مطلع‌ شوند. ارتش جمهوری اسلامی ایران و اهداف آن قدرتهاي‌… بیشتر »

آمیــــــــــــــــــــن!

نوشته شده توسطصداقت...! 26ام فروردین, 1395
چند روزی بود عجیی پریشان بودم و بی حوصله. حتی سر زدن هایم به سامانه مثل قبل نبود، کمتر مطالب جذابیت داشتند و از تکرار و کلیشه ای بودن مطالب خسته  بودم. از دیدن هزینه  کردن عمر در انتشار مطالبی در فضای مجازی که بیشتر جنبه حضور و غیاب داشتند تا حرکت و… بیشتر »

درد نامه!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام فروردین, 1395
اولین جمعه سال، قسمت و روزی معنوی، رفتیم دیدار امامزاده شهر. خلوت بود و فضا پر از معنویت. یک ساعتی تامل کردیم  و فیض بردیم. در راه برگشت از کوچه های شهر و کنار مسجد جامع  می گذشتیم. قدمتش هزار ساله و اولین مسجد چهار ایوانه جهان اسلام ، پر از تازگی و… بیشتر »

دیدار مردگان از زندگان..!

نوشته شده توسطصداقت...! 8ام فروردین, 1395
بر خلاف سال های گذشته این اولین بار بود که برای دیدار پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها به جای روز اول سال، روز پنجم  تعطیلات به دیدار آن ها رفتیم. در سکوت و سردی خاک آرمیده بودند. یقین داشتم که منتظر هدیه ای از بازماندگان خود هستند. نشستم کنار خاک و مثل همیشه… بیشتر »

خدا داند و دلش!

نوشته شده توسطصداقت...! 7ام فروردین, 1395
این چند روز تعطیلات فاطمه ما را به دست فراموشی سپرده است. کسی باور نمی کند این همان فاطمه ای است که حداقل روزی دو ساعت کنار عمه و مادر جان دلبری کرده است و گاهی برای رسیدن به این فرصت چه گریه ها  و اشک ها که نمی ریزد. آبروی ما را برد.  حتی آشنایی نداد.… بیشتر »

دیوار مهربانی!

نوشته شده توسطصداقت...! 6ام فروردین, 1395
کمتر از 24 ساعت از تصمیمی که گرفته بودم گذشته بود. نباید نادیده گرفتن تصمیمات و سستی از همین روز اول سال جدید عادت می شد. مرتب اتفاقات روز را مرور و دنبال تجربه جدید و حرف تازه ای برای دوستانم بودم.  قبل از تحویل سال جدید، تصمیم گرفتم هر شب یکی از… بیشتر »

اشتباه یا نفوذ...!

نوشته شده توسطصداقت...! 4ام فروردین, 1395
لیستی از اقوام در اولویت و جمع در حال اهم و مهم برای مقصد سومین روز تعطیلات. تمام رفت و امدها کمتر از دو ساعت طول می کشید اما برای حفظ برنامه ریزی های شخصی،  هر روز فقط منزل یکی از اقوام. ناگهان از جمع پیشنهاد نادری شنیده شد. خانه یکی از آشنایان که از… بیشتر »

سین هفتم...

نوشته شده توسطصداقت...! 3ام فروردین, 1395
پس از کوچ از اتاق و استقرار در هال به شیوه علمای قدیم، ملت به میز آخوندی ما هم رحم نکردند و اصرار پی اصرار، که سفره هفت سین ، باید  روی میز عمه  و درست همان محلی که حیطه حکومتی مشخص شده بود، مستقر شود. من مانده بودم و لپ تاپی روی زمین و دست و بالی که… بیشتر »