آرشیو برای: "تیر 1395"

تو به دل هستی!!!

نوشته شده توسطصداقت...!

تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند

تو به جانستی و این جمع جهانگردانند

عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا

نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند

اهل دردی که زبان دل من داند نیست

دردمندم من و یاران همه بی دردانند

عشق


شهریار/ غزل 55

رازهای مگو!!!

نوشته شده توسطصداقت...! 27ام تیر, 1395
نیم وجبی، سوزن و نخ به دست کنار مادر نشسته بود و سعی در کوک زدن ملحفه بالش. نگاهی از عمق وجود به او انداختم و گفتم: عمه جان فاطمه با سوزن چه کار داری، خطرناک است. بچه دو سال و نیمه مثل پیر مرد هفتاد ساله جواب داد: «مامان جون گفته بالش بابا جون بدوزم… بیشتر »

مهمان خدا/ نعمت نهم

نوشته شده توسطصداقت...! 12ام تیر, 1395
در کوتاهترین عبارت «قرار گرفتن در برابر کار انجام شده». هنوز از دریافت پیامک و درخواست، چند دقیقه ای نگذشته بود و از زمان و مکان و گروه سنی و روز و ... چون و چرا می کردم که چشم باز کردم، دیدم در جمع نورانی قرآن آموزانی، به عنوان مربی نشسته ام. فقط حضور… بیشتر »

مهمان خدا/ نعمت هشتم

نوشته شده توسطصداقت...! 6ام تیر, 1395
خیلی وقت بود از جمعی این چنینی فیض نبرده بودم. اینکه به عبارتی گوینده مرد بود یا زن، پیر بود یا جوان، اجتماع در مسجد بود یا هر مکان مذهبی و عمومی دیگر ، مراسم پخش  میشد یا حضوری بود مهم نیست، مهم این بود که گوینده تحصیل کرده و خیر خواه جامعه اسلامی،… بیشتر »

مهمان خدا/ نعمت هفتم

نوشته شده توسطصداقت...! 3ام تیر, 1395
اختلاف سنی من و مادر چیزی حدود 25 سال اما تفاهم ما عجیب است.  انکار بی اثر بودن تفاوت سنی ضمن یکسانی باورها -با توجه به روابط ما - کار سختی نیست. مادر علاقه عجیبی به با هم بودن ها و مهمانی ها و جمع بودن همه اعضای خانواده دارند. مخصوصا برای سفره غذا تا… بیشتر »