کلید واژه: "شهدا"

نهایتش این است که!

نوشته شده توسطصداقت...! 9ام دی, 1394
با کمک او از پادگان فرار کردم و در خانه پنهان شدم. شبی که بختیار سخنرانی می کرد و خط و نشان می کشید توی دلم خالی شد و حسابی ترسیدم. جواد که متوجه صورت رنگ پریده ام شده بود ؛ در حالی که سعی می کرد آرامم کند گفت: از چه می ترسی؟ سر باختن در راه خدا… بیشتر »