موضوع: "از اشک خود دو سطر به ایما نوشته ایم!"

رفیق و همسفر نیمه راه خواهم شد!

نوشته شده توسطصداقت...!

اگر تو دیر بیایی تباه خواهم شد

اسیر پنجه زشت گناه خواهم شد

به سوی ساقه گندم روانه می گردم

دچار کهنه ترین اشتباه خواهم شد

میان جاده گرفتار مرگ میگردم

رفیق و همسفر نیمه راه خواهم شد

به کاروان ظهور تو دل نمی بندم

 همیشه معتکف عمق چاه خواهم شد

برای آمدنت نذر میکنم زین پس

مقیم گودی آن قتلگاه خواهم شد

همراهی با کاروان کربلا21

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام آبان, 1393

شهادت برخي ديگر از اصحاب امام حسين عليه السلام

توضيحات مختصر

* شهادت عمرو بن قرظه انصاري
عمرو پس از اذن ميدان از امام حسين عليه السلام و اجازه حضرت به ميدان رفت. عاشقانه جنگيد تا جايي كه عده زيادي از لشكر ابن زياد را به قتل رسانيد.(1)  و هر تير و شمشيري به امام حسين عليه السلام مي رسيد او به جان خود مي خريد و تا زنده بود نگذاشت كه شر و بدي به آن حضرت برسد.(2) تا اينكه جراحات بسياري بر داشت لذا روي به جانب امام نمود و گفت: اي فرزند رسول خدا آيا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري تو پيش از من به بهشت وارد مي شوي. سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو من هم به دنبال تو خواهم آمد. پس آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد.(1 و 2)

* شهادت جَون، غلام ابوذر
جون غلام(آزاد شده) ابوذر  ،  مردي سياه چهره،  در ميان لشكر سيد الشهدا بود. آرزوي شهادت داشت و از حضرت اذن جهاد گرفت. حضرت به او فرمود: تو از جانب ما مأذون هستي زيرا تو براي عافيت و سلامت همراه ما آمده اي خود را به مشقت مينداز. گفت: اي پسر رسول خدا من در ايام راحت و وسعت كاسه ليس خوان شما بوده ام و امروز كه روز سختي و شدت استا شما را گذاشته و بروم. به خدا مي دانم كه بدنم بد بو، حسب من پست و رنگم سياه است اما مرا به آسايش جاويدان برسان تا بويم خوش و حسبم شريف و رويم سفيد گردد. نه به خدا قسم از شما جدا نمي شوم تا اين خون سياهم با خون هاي طيب شما آميخته شود. اين را گفت و اذن گرفت و به ميدان رفت و آن قدر جنگيد تا كشته شد.(1 و2)

* شهادت حنظلة بن ا سعد شباميّ
حنظله جلوي حضرت ايستاد و  در حفظ و حراست حضرت خود را سپر تير و نيزه و شمشير كرد. و با صدايي بلند چنين مي گفت:  اي مردم! من بر عاقبت كار شما بيمناكم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم عاد و ثمود و كساني كه بعد از ايشان بودند. خداوند ظلم و ستمي براي بندگانش نمي خواهد! اي مردم من از رسوايي شما در روز قيامت مي ترسم. آن روزي كه روي از محشر به سوي جهنم برگردانيد و شما را هيچ نگهدارنده اي جز خدا نيست. اي مردم حسين را نكشيد كه در غير اين صورت خداوند شما را به عذاب خود گرفتار مي نمايد و كسي كه افترا مي بندد زيانكار خواهد بود. و آنگاه روي به حضرت كرد و گفت: آيا رخصت مي دهيد به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم بپيوندم؟حضرت فرمود؟ بلي شتاب كن و برو به سوي آنچه براي تو مهيا شده است و بهتر است از دنيا و  آنچه در آن است. سرايي كه فنا و زوال ندارد. سپس به ميدان رفت و قهرمانانه جنگيد تا به شهادت رسيد.(1 و 2)

( 1) لهوف سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ صص 147 تا 150
(2) منتهي الامال/ شيخ عباس قمي/ صص 590 تا 596

همراهی با کاروان کربلا20

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام آبان, 1393

نحوه شهادت  بعضي از اصحاب امام حسين عليه السلام در كتاب هاي مقتل ذكر شده  كه به مرور به بعضي از آنها اشاره مي شود.

توضيحات مختصر

* شهادت بُرير بن خُضَير
مردي عابد و زاهد بود و به او سيد قرّاء مي گفتند. از اشراف اهل كوفه از همدانيان بود. در حق او گفته شده چهل سال نماز صيح را با وضوي نماز عشا مي خواند و هر شب يك ختم قرآن مي نمود. در زمان او كسي عابدتر و مورد وثوق تر از او در خاصه و عامه (شيعه و سني) نبود .(1) چوم به ميدان جنگ آمد يزيد بن معقل از لشكر دشمن براي مبارزه با او بيرون شد. هر دو بنا را بر مباهله گذاشتند و از خدا خواستند كسي كه بر حق است آن را كه بر باطل است به قتل برساند. برير با او جنگيد و او را كشت. خود نيز آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد.(2)

* شهادت وهب
وهب همراه مادر و همسرش در لشكر امام حسين عليه السلام حضور داشت. چون به ميدان نبرد رفت جنگ نيكويي داشت پس از اينكه جمعي را به قتل رساند نزد مادر و همسرش بازگشت.  به مادرش گفت: آيا از من راضي شدي؟ گفت راضي نمي شوم تا آنكه در راه حسين عليه السلام كشته شوي. وهب آن قدر به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد.(1) و (2)

* شهادت مسلم بن عوسجه
به ميدان رفت و در جنگ با دشمنان سعي بسيار كرد تا آنكه بر زمين افتاد هنوز نيمه جاني در بدنش مانده بود كه امام حسين عليه السلام و حبيب بن مظاهر به بالين او آمدند. امام حسين عليه السلام به او فرمود: اي مسلم خدا تو را رحمت نمايد بعضي از (مردان خدا) جان سپردند و بعضي ديگر در انتظار جانبازي هستند و نعمت خدا را تبديل نكردند(فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلو ا تبديلا/ آيه 31 احزاب). حبيب بن مظاهر نزديك او آمد و گفت: به خدا كشته شدن تو بر من بسيار سخت و دشوار است اكنون بشارت باد بر ت و بهشت. مسلم به صداي ضعيفي گفت: خدا تو را تو را به خير و نيكي بشارت دهد. حبيب گفت: اگر مي دانستم كه بعد از تو در دنيا زنده مي بودم دوست داشتم كه به من وصيتي كني به آنچه قصد داشتي تا در انجام آن اهتمام كنم لكن مي دانم كه در همين ساعت من هم كشته خواهم شد و به تو خواهم پيوست. مسلم گفت: تو را وصيت مي كنم به اين بزرگوار  و اشاره كرد به امام حسين عليه السلام. حبيب گفت: به پروردگار كعبه جز اين نكنم و بر ديده منت دارم. سپس  مسلم  به شهادت رسيد.(1) و (2)

(1) منتهي الآمال/ شيخ عباس قمي/ صص 576 تا 583
(2) لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ صص 143 تا 147

همراهی با کاروان کربلا19

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام آبان, 1393

چون کار به این جا  (رجوع شود به شماره قبل)  رسید و  امام حسین علیه السلام چنین دادخواستی نمود حر بن یزید ریاحی دچار انقلاب روحی شد.

توضیحات مختصر

* انقلاب روحی حر
وقتی حر پس از دادخواست  حضرت،  از جنگ با ایشان از عمر سعد سوال کرد و عمر سعد قسم خورد و گفت جنگی خواهم کرد که کمترین آن جداشدن سرها و افتادن دست ها باشد حر در جایی نزدیک سربازانش ایستاد و لرزه بر اندامش افتاد. مهاجر بن اوس به حر گفت: به خدا کار تو ما را به شک انداخته و اگر به من گفته می شد دلیرترین مردم کوفه کیست من از تو نمی گذشتم (تو را معرفی می کردم) پس این چه حالی است که در تو می بینم؟!حر گفت به خدا قسم که خود را بین بهشت و جهنم می بینم و به خدا هیچ چیز را بر بهشت اختیار نمی کنم اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.(1)

* رفتن حر نزد امام حسین علیه السلام
پس رکاب بر اسب خویش زد و به سوی امام حسین علیه السلام حرکت نمود و در حالی که دو دست بر سر گذاشته بود و به خدمت امام شرفیاب شد و گفت: پروردگارا من به سویت توبه  می کنم و تو نیز توبه مرا بپذیر. همانا من دل دوستانت و فرزندان دختر پیامبرت را ترساندم. و به حضرت عرضه داشت: فدایت گردم من همان کسی هستم که همراهت بودم و از بازگشت جلوگیری کردم و بر تو سخت گرفتم. به خدا قسم که من گمان نمی کردم این قوم پیشنهاد تو را نپذیرند و کار را به اینجا بکشندو اینک از آنچه انجام داده ام به سوی خدا توبه می کنم. آیا توبه من پذیرفته است! امام فرمود: آری خدا تو به ات را می پذیرد. …

* رفتن حر به میدان جنگ
حر پس از اذن  جهاد از امام و جنگ نمایانی و کشتن تعدادی از دلاوران به شهادت رسید. حر از لحظه توبه اولین شهید راه امام بود  هر چند قبل از او عده ای به فوز عظیم شهادت رسیده بودند.  پیکر او را نزد امام حسین علیه السلام آوردند و حضرت در حالی که خاک از چهره او بر گرفت فرمود: براستی تو همچنان که مادرت نامیده حر و آزاد مردی، آزاد در دنیا و آخرت.(1)

(1)لهوف/ سید بن طاووس/ ترجمه علیرضا تهرانی رجالی/ صص 140 تا 143
(2) منتهی الامال/ شیخ عباس قمی / صص 564 تا 567

روضه عاشورا از زبان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

نوشته شده توسطصداقت...! 13ام آبان, 1393

… با ذوالفقار جنگیدی گویا که تو علی هستی. زمانی که آنها متوجه ثبات قدم و نترسی تو شدند، از در مکر وارد شدند و با حیله هایی که در سر داشتند با تو جنگیدند. آن لعین امر کرد تا لشکریانش راه تو به آب را بستند و با تو قتال نمودند و به جنگ و مبارزه با تو شتافتند..    
… پس دشمنان از همه طرف به تو هجوم آوردند
تا اینکه تو را از مرکبت انداختند پس با تنی مجروح بر روی زمین افتادی. اسب ها با سم هایشان تو را زیر دست و پا له کردندو طاغیان و فاسقان بی ارزش بالای سر تو ایستادند. پیشانی ات برای مرگ عرق کرده بود و راست و چپ تنت منقبض و منبسط می شدند. چشمانت  را به آرامی چرخاندی و به سوی خیمه گاه نگاه کردی در حالی که فکر تو از جانب آن ها پریشان شده بود. اسبت با سرعت به سوی خیمه ها فرار کرد در حالی که شیهه می کشید و گریه می کرد. زمانی که زن ها اسب تو را در آن حال پریشانی یافتند و زینش را خالی از تو دیدند از خیمه ها بیرون ریختند… صدایشان به واویلا بلند شده بود… به سوی مقتل تو می دویدند. در همان حال شمر بر روی سینه تو نشسته بود و شمشیر خویش با خون گلویت سیراب می کرد؛ با دستی محاسن شریفت را در مشت می فشرد و با تیغ آخته اش سر از بدنت جدا می کرد. تمام اعضا و حواست از حرکت ایستاد نفس های مبارکت در سینه پنهان شد و سر مقدست به نیزه بالا رفت ، اهل و عیالت چون بردگان به اسیری رفتند و در غل و زنجیر آهنین بر فراز جهاز شتران در بند شدند، گرمای آفتاب چهره هایشان را می سوزاند، در صحراها و بیابان ها کشیده می شدند، دستانشان را به گردن هایشان زنجیر کرده و در بازارها می گرداندند. ای وای بر این سرکشان گناهکار! 
…. پس(از شنیدن این خبر) رسول خدا مضطرب و پریشان گردید و قلب هراسناکش بگریست و فرشتگان و انبیاء او را تسلیت و تعزیت گفتند و مادرت زهرا (از اندوه مصیبت تو) دردناک شد و دسته های ملائکه مقربین در آمد و شد بودند، پدرت را تعزیت می گفتند، مجالس ماتم برای تو در اعلا علیین بر پا شد و حور العین به جهت تو بر سر و صورت زدند.(در عزای تو) آسمان و ساکنانش، بهشت ها و نگهبانانش، کوه ها و کوهپایه ها، دریاها و ما هیانش، فردوس ها و جوانانش، خانه کعبه و مقام ابراهیم و مشعر الحرام و حل و حرم جملگی گریستند….


کلمات قصار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف/ ترجمه محمد تقی اکبر نژاد/ صص 115 تا 120

همراهی با کاروان کربلا18

نوشته شده توسطصداقت...! 11ام آبان, 1393

نقل شده پس از ایراد خطابه دوم توسط امام  حسین علیه السلام در روز عاشورا امام فرمود ابن سعد را به نزد حضرتش خواندند و ابن سعد ملاقاتی با حضرت داشته است.

توضیحات مختصر

* سخنان حضرت در ملاقات ابن سعد با ایشان
ای عمر تو مرا به قتل می رسانی به گمان اینکه ابن زیاد زنا زاده فرزند زنا زاده تو را به سلطنت مملکت ری و جرجان خواهد داد. به خدا سوگند که تو به مقصد خود نخواهی رسید و روز تهنیت و مبارکباد این دو مملکت را نخواهی دید. این سخن عهدی است که به من رسیده، این را استوار بدان و هر چه خواهی بکن. هما نا هیچ بهره از دنیا و آخرت نبری و گویا می بینم سر تو را در کوفه بر نی نصب نموده اند و کودکان آن را سنگ می زنند و هدف و نشانه خود کنند. عمر سعد از این کلمات خشمناک شد و از حضرت روی گرداند و سپاه خود را بانگ زد که چند انتظار می برید این تکاهل و توانی به یک سو نهید و حمله ای گران در دهید حسین و اصحاب او افزون از لقمه ای نیستند.

* امام حسین علیه السلام پس از آن بر اسب رسول خدا که مر تجز نام داشت سوار شد و پیش  صف در ایستاد و دل بر حرب نهاد و فریاد به استغاثه برداشت و فرمود: آیا فریاد رسی هست که برای خدا یاری کند ما را؟ آیا دافعی هست که شر این جماعت را از حریم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بگرداند؟(1)

* آغاز نبرد
عمر بن سعد جلو آمد و تیری به سوی لشکر امام حسین علیه السلام پرتاب کرد و گفت به نزد امیر گواهی دهید که من اولین تیر انداز بودم. ناگاه تیرها مانند باران به سوی امام و یارانش باریدن گرفت. حضرت به یارانش فرمود: خداوند شما را رحمت کند برای مرگی که از آن چاره ای نیست قیام کنید که این تیرها پیام آوران دشمن هستند که به سوی شما می آیند(2)

منتهی الآمال/ شیخ عباس قمی/ ص 564
لهوف سید بن طاووس/ ترجمه علیرضا رجالی تهرانی/ صص 137 تا 139

همراهی با کاروان کربلا17

نوشته شده توسطصداقت...! 10ام آبان, 1393

لشکریان عمر سعد سوار بر اسب شدند. امام حسین علیه السلام بریر بن حصین را برای موعظه آنها فرستاد ولی سخنانش را گوش ندادند و تذکرشان داد ولی سودی نبخشید لذا امام  حسین علیه السلام خود سوار بر راحله  اش شد و آنها را امر به سکوت کرد و ساکت شدند و حضرت بعد از حمد و ثنای خدا و بیان آنچه سزاوار حضرت حق بود و درود بر محمد  صلی الله علیه و آله و سلم و فرشتگان و پیامبران و رسولان الهی  خطابه دوم خود را ایراد نمودند.

توضیحات مختصر

* گزیده ای از خطابه دوم امام حسین علیه السلام با  لشکر عمر سعد
هلاک و اندوه باد شما را ای جماعت غدار و ای بی وفاهای جفاکار. هنگامی که به جهت هدایت خویش ما را به سوی خود طلبیدید و ما اجابت شما کرده و شتابان به سوی شما آمدیم پس  کشیدید بر ما شمشیرهایی  که به جهت ما در دست داشتید  و بر افروختید بر روی ما آتشی را که برای دشمن ما و دشمن شماها مهیا کرده بودیم. (1)

اکنون دوستان دشمنان شده اید و علیه دوستانتان اجتماع نموده اید درصورتی که اینان (بنی امیه) نه عدالتی را در شما برقرار کردند و نه امید خیری از آنها دارید.ای وای بر شما، پس چرا از ما دست کشیدید و حال آنکه شمشیرها در نیام بود، دلها مطمئن و رای ها محکم شده و نیرو داشت، لکن شما با شتاب مانند ملخ به سوی ما پریدید و همچون پروانه (که خود را به آتش می زند) بر این کار هجوم آوردید، پس دور باشید از رحمت خدا ای معاندین امت و بدترین احزاب و ترک کنندگان کتاب خدا و تحریف کنندگان سخنان الهی و ای پایه های محکم گناهان و پیروان وساوس شیطان و ای خاموش کننده سنت ها، آیا ظالمان را حمایت می کنید و از ما دست بر می دارید؟!
(2)

… الحال آگاه باشید که زنا زاده فرزند زنازاده، مرا مردد کرده میان دو چیز، یا آنکه یا شمشیر کشیده و در میدان مبارزت بکوشم یا آنکه لباس مذلت بر خود بپوشم، و دور است از ما ذلت و خداند رضا ندهد و رسول نفرماید و مومنان و پروردگان دامن های طاهر و صاحبان حمیت و اربابان غیرت ذلت لئام را بر شهادت کرام اختیار نکنند. اکنون حجت را بر شما تمام کردم و با کمی یاران با شما رزم خواهم کرد. (1)


(1) منتهی الآمال/ شیخ عباس قمی/ صص 561 تا 563
(2) لهوف/ سید بن طاووس/ ترجمه علیرضا رجالی تهرانی / صص 133 تا 139