موضوع: "عاشقان بی ریا"

اگر جنگ نمی شد!

نوشته شده توسطصداقت...! 25ام مهر, 1393

وقتی شهدا و مجروحان جنگ را می دیدم می گفتم:

مهدی جان ! کاشکی بعد از پیروزی انقلاب جنگ نمی شد.

- نه مادر جان جنگ نعمت است.

اگر جنگ نمی شد

خوب و بد تشخیص داده نمی شد و معلوم نبود کی با انقلاب است و کی نیست.!

حرف های شنیدنی1/ پا به پای شهدا/ موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت/ ص 100/ شهید مهدی منصوب ابر ده

این را می دانم که!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام مهر, 1393

نیمه های شب بود. از خواب بیدار شدم.

از اتاق کناری که درش بسته و سردتر از بقیه اتاق ها بود صدای العفو گفتن نماز شبش را شنیدم.

صبح گفتم: پسر جان مگر تو چقدر گناه کردی که شب ها از خواب ناز بیدار می شوی و العفو می گویی؟

گفت: آن را که فقط خدا می داند که چقدر گناهکارم اما این را می دانم که

بزرگترین گناه ها کوچک شمردن آنهاست.

حرف های شنیدنی 1/ پا به پای شهدا/ موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت/ص 101/ شهید محمود جهانشیر

هیچ کس را!

نوشته شده توسطصداقت...! 23ام مهر, 1393

از پنجره قطار بیرون را تماشا می کردیم. چوپانی دنبال رمه هایش می دوید.

حمزه پرسید: به نظر تو یک عالم ربانی بیش تر می فهمد یا یک چوپان  که  گوسفندانش را می چراند؟

گفتم: خوب معلوم است یک عالم ربانی بیشتر می داند!

همان طور که با نگاهش حرکت گله را دنبال می کرد گفت:

درست است که یک عالم ربانی خیلی چیزها را می داند ولی

گاهی وقت ها یک چوپان از طبیعت و بیابان چیزهایی یاد گرفته که عالم آن ها را نمی داند…

به نظر من هیچ کس را نباید دست کم گرفت.

حرف های شنیدنی 1/ پا به پای شهدا/ موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت/ ص 71/ شهید حمزه سید آبادی

خدا را شکر که!

نوشته شده توسطصداقت...! 22ام مهر, 1393

شهید خالد کریمی از رزمندگان اهل تسنن بود که ارادت خاصی به شیعیان داشت.  در حین عملیاتی که برای آزاد سازی «گرگ تپه» و «دارلک» انجام دادیم به او گفت: چرا با اینکه تو سُنی هستی ولی به ما ارادت داری؟ او که بسیار نورانی شده بود گفت: خدا را شکر می کنم که آخر عمر توانستم با محبان علی علیه السلام زندگی کنم. در شهر دو قبرستان یکی عمومی و یکی مزار شهدای پاسدار وجود داشت. گفت: از شما خواهش می کنم که مرا کنار بچه های سپاه دفن کنید چرا که آنها را بسیار دوست دارم و امیدوارم از این طریق حضرت علی علیه السلام به فریادم برسد و مرا نجات دهد. پیک و خبر رسان ما بود. روز بعد برای انجام ماموریتی عازم شد و در راه با اصابت گلوله تک تیر انداز دشمن به وصال معشوق دست یافت.  خودمان او را تشییع کرده و در مزار شهدای پاسدار به خاک سپردیم.

حرف های شنیدنی1 (پا به پای شهدا)/ موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت/ صص 38 و 39/ شهید خالد کریمی

حکایت!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام مهر, 1393

اولین روز بستری شدن شب می شد که رفتم آنجا.

یماری در اتاق مجاور فوت کرده بود. از دهانم پرید که:

چقدر بد است در کنار اتاق مریض در بیمارستان کسی بمیرد حال آدم گرفته می شود.

بدون لحظه ای درنگ و با حالتی خاص که گویا از کلامم ناخوشنود بود گفت:

این چه حرفی است که می زنی عمر همه بندگان دست خداست.

هر وقت خودش بخواهد به اتمام می رسد.

تازه اگر برای من می گویی که بدتر!اگر قرار باشد من از مردن کسی روحیه ام خراب شود چگونه

می توانستم در جنگی حضور یابم که بهترین دوستان خود، رزمندگان و افراد واحد خود را

هر روز یکی یکی از دست می دادم. مرگ هرگاه برسد نیکوست.

 

حرف های شنیدنی1/ پا به پای شهدا/ ص 128/ شهید محمد جعفر نصر اصفهان

از همین حالا باید فاتحه را خواند!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مهر, 1393

خدا شاهد است که اگر کوچک ترین خیال دنیا را در پیش بگیرید،

انجام دادن کارهایتان برای خدا نباشد

درس خواندتان، صحبت کردنتان، رفتارتان، اخلاقتان، نمازتان، دوست بودنتان،

همه و همه در جهت خدا نباشد

از همین حالا باید فاتحه را خواند. دیگر آدم شدنتان سخت است، سخت!

حرف های شنیدنی 1/ پا به پای شهدا/ ص 53/ شهید میر حسین ذاکری