« اگر واقعا تصورمان اين باشد...!آبی گل آلود! »

شعبان را چگونه گذراندید؟

نوشته شده توسطصداقت...! 5ام اردیبهشت, 1398

با اینکه از بچگی دستی در نوشتن داشتم، به نظرم سخت ترین موضوع تکراری انشای دوران مدرسه، بعد از تعطیلات مطرح می شد. کلافه کننده ترین ساعت مدرسه وقتی بود که معلم با گچ روی تابلو می نوشت: «تعطیلات را چگونه گذراندید؟». جواب این سوال را می شد در یک جمله و حداکثر یک پاراگراف نوشت که محتوایش چنگی به دل هیچ کارشناسی نمی زد و لایق نمره صفر بود: «مثل همیشه. پر از اوقات فراغت هدر شده. اصلا نفهمیدم تعطیلات چطور گذشت. صبح شد، شب شد، چندتا برنامه تلویزیونی دیدیم و این آمد و آن رفت و تمام شد».

از نوشتن انشا با این موضوع سخت تر، گوش دادن به انشای همکلاسی هایم بود. تکرار پشت تکرار. ادبیات ها کمی متفاوت بود ولی مشخص بود در تعطیلات هیچ کس، هیچ کجا هیچ خبری نبوده است. تفاوت غنی و فقیر در تعطیلاتی که گذشته بود فقط یک مسافرت بود. همیشه آرزو می کردم کاش خانم معلم می نوشت: «نیمه شعبان را چگونه گذراندید؟». فکر می کردم برای این یکی خیلی حرف دارم و می توانم صدتا انشای نمره بیست بنویسم.

در هیچ کلاس انشایی آرزویم محقق نشد. امسال با خودم گفتم؛ چرا منتظر بمانم که کسی مشق بدهد برای انشایی که سال ها دوست داشتم بنویسم و ننوشتم. تصمیم گرفتم بنویسم. به خودم مشق دادم که چند روز بعد از نیمه شعبان بنویسم؛ « امسال نیمه شعبان را چگونه گذراندیم؟ » قلم به دست، زدم به دل کاغذ؛ از تلاش و تکاپوی شبانه روزی جوانان خوش ذوق محله ها و رقابت در چراغانی های سراسر کشورم نوشتم. گل و پرچم و بنر و لامپ های رنگی که هر عابر بی خبری را وادار می کرد بگوید: «خبری در راه است». نوشتم مثل سال های قبل برای آمدن جشن و سرورش روز شماری کردیم. از گرفتن برات برای مرده هامان، ملاقات ها و صله رحمی رقم خورد که دل های مرده مان زده شد. نوشتم تحسین کردم جوانان و خانواده هایی که سهم زنده نگه داشتن شعائری اسلامی را با سهم کمک به سیل زدگان خلط نکردند و یاد گرفته بودند هر چیزی جای خود دارد و سهم خودش را. راهش این بود این جشن های باشکوه بین سیل زدگان هم برپا می شد تا بدانند عاطفه و نیکوکاری این مردم، جلوه ای از امام غایبشان است و همانطور که امام غایبمان ما و شما را از یاد نبرده است ما هم شما را از یاد نبرده ایم. از تنوع ایده ها و تلاش در شاد کردن و نشاندن لبخند به لب پیر و جوان و کودک و نوجوان نوشتم. نوشتم به چشم خود دیدم ایران سراسر مملو از دل های جوان و پاکی بود که از هیچ تلاشی برای برپایی جشن میلاد امامشان دریغ نکردند. نوشتم ندیدم جایی اقتصاد ناموزون اثری بر جلوه های عشق و محبت این ملت گذاشته باشد و هر کس در حد توان خود کاری کرده بود. یکی کودکش را شاد کرده بود به خریدن لباس نو و شرکت در جشن ها ، یکی در این روزهای سخت اقتصادی شربتی ساخته بود و می ریخت به کام تلخ مردم. یکی توانش را در نذر غذا و شیرینی و آش جمع کرده بود. یکی کسب و تجارتش را تعطیل کرده بود. یکی تلاش و حضورش در محل کارش را وقف و هدیه مولا کرده بود. خلاصه همه بسیج شده بودند به هم کمک کنند در فهم «اندکی صبر سحر نزدیک است». خیلی ها دعای فرج را زمزمه کردند. ختم صلوات گرفتند، قرآن خواندند و تمام شب تولد مولایشان را بیداری کشیدند. به زیارتگاه ها و مسجدها پناه بردند تا شب عشق را زنده بدارند. قلم اینجا هم به اندازه نوشتن از تعطیلات ناتوان بود. چطور قلم ناتوانم می توانست عشق و انگیزه و شکوه این ثانیه ها را به تصویر بکشد. می خواستم ننویسم از برخی ها. ننویسم برخی هامان معرفتمان به قطب عالم مکان، به حافظ اسرار پروردگار جهانیان، به ذخیره خدا برای یاری دین، به تحقق بخشنده هر حقی، به نور خدا که خاموشی ندارد، به حجت خدا بر هرکس در زمین، به فرزند نورهای درخشان به ترجمان کتاب الله، به باب الله، به نور الله، به حجه الله، به سبیل الله، به وعد الله، به خلیفه الله، به میثاق الله، به ولی الله، به رحمه الله، به بقیه الله، به مصداق حاضر و ناظر جامعه کبیره تا حدی بود که جشن میلادش را با کف و دف و پایکوبی و آهنگ و صوت و موسیقی و مداحی های حرام آمیختیم و از اختلاط و نگاه حرام و گناه پرهیز نداشتیم. سلیقه ها را ملاک رفتار قرار دادیم و با الگو کردن اشتباهات رسانه ملی، نبایدها را توجیه کردیم. عقده گشایی کردیم به جای گره گشایی. جشن تولدش را مثال جشن تولد کودک دو ساله مان انگاشتیم. عشق هامان از عشق به فرزند و همسر و استاد و … هم ناقابل تر بود؛ که در این عشق ها رگه هایی از اطاعت و فرمانبری و رفتار مطابق میل او، دیده می شود ولی محبت به اماممان رنگی از اطاعت و گذشتن از خود به خاطر او، نداشت. سخت بود ولی نوشتم، نیمه شعبان امسال هم مثل همه نیمه شعبان های عمرمان که نه، مثل نیمه شعبان های هزار سال پیش گذشت، برای پذیرش حکومت طاهران و ولایت برترین فرد عالم آمادگی نداشتیم.هنوز هم اندازه خواستن جرعه آبی در هنگام تشنگی، او را نخواستیم.

نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ/4 اردیبهشت 98

نظر از: طاهره بهرامی [بازدید کننده]
طاهره بهرامی
1398/02/16 @ 11:05


فرم در حال بارگذاری ...