« چگونگی همراه شدن با حضرت زهرا علیها سلام و آل الله (1)یکی از عوامل انحراف جامعه اسلامی از دیدگاه حضرت زهرا علیها سلام! »

خار مغيلانم آرزوست!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام اسفند, 1394

وقتي تمام حساب كتاب هاي انسان گونه تمام شد نگاهي به ساعت انداختم. براي شركت در كلاس فردا كه ساعت 8 برگزار مي شد، بايد 4 صبح بيدار مي شدم . كمتر از سه ساعت براي استراحت باقي بود.  تجربه اول نبود و با خيال راحت خاموشي زدم. پلك هايم را كه باز كردم و نگاهي به گوشي ، هوش از سرم پريد.  كمتر از ده دقيقه به ساعت 5 صبح و حركت اتوبوس باقي مانده بود .


براي تصميم گيري فقط چند لحظه فرصت داشتم ، گذشته و  حال و آينده را مرور كردم.  گذشته  كلاس روز قبل بود و 8 شب رسيدن به منزل، بيش از 5 ساعت نشستن در اتوبوس با حركات گهواره اي، 8 تا نزديك دو شب، سر در لپ تاپ و  … و آينده سفري به شهر غريب، بدون محرم، تنها، شب انتخابات و شلوغي شهر ، بازگشت ساعت 8 شب و   …. زمان حال اينكه وقوع حادثه نادر قطعي آب. مسواك نزده،  و ضو گرفتن با آب پارچ يخچال و خلاصه نفهميدم چطور  تصميم قاطع بر نرفتن، در عرض 10 دقيقه تبديل شد به مساعدت خانواده تا مسافربري  و نشستن  روي صندلي سرد اتوبوس. حركت اتوبوس قبل از اذان صبح است و  بايد تا نزديك مقصد وتوقف اتوبوس در نماز خانه صحرايي كه خبري از آب نبود براي وضو، بيدار بمانم.  

خدا را شكر كلاس با محتوا بود و مفيد. هر چه خستگي غالب مي شد نگاه مي كردم به حضاري كه با بچه شير خواره آمده بودند و مشكلاتش .  سر و صداهاي كودكانه و نگراني از برخورد بقيه و تحمل غر زدن برخي ها. كلاس تا ساعت 3 طول كشيد.

وقتي رسيدم ترمينال حدود يك ساعت تا حركت تنها سرويس بعد از ظهر  فرصت داشتم.نماز خانه رفتم تا كمي آسوده خاطر باشم. همه گنجايش نماز خانه 5 نفر است كه بيش از اين تعداد حضور داشتند. كسي نماز نمي خواند. يكي ناهار مي خورد و يكي بزك مي كرد. يكي دراز كشيده بود و دو نفر براي باز و بسته بودن پنجره دعوا مي كردند و هر كلامي از دهانشان خارج مي شد و يكي پفك مي خورد و من هم خسته فقط سكوت كردم و به جاي آرامش ويران شدم.

يكي از بزك كننده سوال كرد شستن اين رنگ ولعاب ها براي وضو سخت نيست؟ گفت  نماز نمي خوانم نماز يعني چه و بماند. تمام راه فكر مي كردم. سختي هاي خودم كنار، نگراني مادر، دل پريشاني پدر، عمر استاد، هزينه ها و … براي چه بود؟ چه آوره بودم از هزينه يك روز عمر؟

يادداشت ها را مرور كردم اگر مي گفتم علمي كه فراموش مي شد خسارت بود. صداي كودكي كه صندلي پشت سر من نشسته بود مرا ياد دعاي صبح استاد در حق دو كودك مهمان جلسه انداخت«ان شاء الله خدا اين دو كودك را خار چشم دشمنان اسلام و شيعه  قرار دهد». شرمنده شدم. كاش  مي توانستم باور كنم اين دعا در حقم مستجاب شده  است اما مگر بي تفاوتي ام  نسبت به نافرماني محبوب و گرفتاري  هم وطنان شيعه ام در دام دشمن،  از صبح تا نمازخانه ترمينال ، مي گذاشت؟!!  چقدر تلخ بود لمس تلاش ها و گذر عمرها و حالا يك شيعه بي خطربراي دشمن .  دست خالي با يك آرزو بازگشتم« خار مغيلانم آرزوست»!

 

نوشته شده توسط: صداقت 17 اسفند 94

نظر از: 9113160046 [بازدید کننده]
9113160046

شیعه بی خطر برای دشمن … بغضم خیلی شکست چه درد سنگینی ….

1394/12/19 @ 22:04
نظر از: خادم المهدی [عضو] 

با سلام ممنون

1394/12/19 @ 10:55
نظر از: ... [عضو] 
...

سلام مثل همیشه من خیلی خوب متوجه نشدم.

1394/12/18 @ 19:55
نظر از: دکی [بازدید کننده]
دکی

زیبا بود…

1394/12/18 @ 09:55


فرم در حال بارگذاری ...