« دروغ وهابی!این دانشگاه تا اطلاع ثانوی تعطیل است! »

آنگاه هدایت شدم!!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام آذر, 1397

به شدت پشیمان بودم. بیشتر شبیه خانه ارواح بود تا فرهنگستان. جن هم پر نمی زد. دستگیره در را که پایین آوردم و صدای ناموزون در شنیده شد کم مانده بود قبض روح شوم. باور کردن وجود یک انسان آن هم خانم در این محل متروکه، توی قلب شهر معجزه به نظر می رسید. سلام و علیکی کردم و راهنمایی شدم به قسمت مربوطه. بین قفسه ها می گشتم و گاهی سرم را بر می گرداندم ببینم خانم مسئول هنوز شکل انسان و خانم است یا تغییر شکل داده است. هر آن احتمال می دادم عوض شود.

چند دقیقه که گذشت، کمتر پشیمان بودم. با همه متروکه بودنش مجهز و غنی به نظر می رسید. مثل معتادها که مواد می زنند همه چیزشان را یادشان می رود من هم جنس دیده بودم، خطر خانم مسئول را فراموش کردم. چند دقیقه جلو قفسه خشکم زده بود. نگاهی به قد و قامتش می کردم و تردیدم در ریسک بیشتر می شد. پیچ های قفسه محکم نبود و هر لحظه امکان سقوط داشت. گذشتن از خیرش کار ساده ای نبود.

بر ترسم غلبه کردم و توی تاریکی نصفه نیمه، از بین همه کتاب ها، شیرازه اش را دو دستی چسبیدم و ضمن تلاش برای خارج کردنش از بین کتاب ها، دویدم کنار. صدای وحشتناکی شنیده شد که خانم مسئول هراسان دوید داخل مخزن کتابخانه. اگر یک ثانیه غفلت کرده بودم دو نفری زیر صدها جلد کتاب دفن شده بودیم. شاید هم یک نفری. کسی چه می داند شاید ایشان تغییر شکل می داد و فرار می کرد.

خانم مسئول عصبانی بود و ملامتم می کرد: «این همه کتاب. باید همه جا را به هم می ریختی؟ تو اگر کتابخوانی و دنبال بهانه نیستی از آن قفسه کتاب بردار!». «توی دلم می گفتم. بیخود نیست فکر می کردم از ما بهترانی ها. باید مسئول زندان می شدی نه کتابخانه. به من چه پیچ قفسه ها هرز است؟ جا کم است همه را با چکش جا داده اید داخل یک قفسه تقصیر من است؟. تازه خودم که جمع کردم. شما باید فقط به ترتیبش کنید!. حیف از این کتاب. جایش اینجاست؟ همه جا چنین کتابی پیدا نمی شود. این مثل شما همزاد دارد!  این هابیلش پیش ماست و متعقل به دکتر تیجانی، قابیلش شیرین کاری آقای رادمهر و رسانه وهابی». حیف که دوباره کتابخانه کار داشتم و ترجیح دادم حرفی نزنم.

بیشتر شبیه آدمی بودم که از قبر فرار کرده بود تا کتابخانه. سرتاپایم خاکی بود. بالاخره کتاب «آنگاه هدایت شدم» دکتر تیجانی را پیدا کردم. از بس تعریف و تمجیدش را شنیده بودم و به خاطرش جان شیرین را به خطر انداخته بودم، یک شبه کل کتاب را خواندم. اینکه ببینم چطور شد دکتر تیجانی شیعه شد و چرا وهابی ها از حرص، وجود نویسنده کتابی را که به 14 زبان زنده دنیا ترجمه شده، انکار کردند، انگیزه کمی نبود.  تمام که شد از شدت هیجان، چند نفر دیگر را هم وسوسه کردم شروع کردند به خواندنش، خودشان نمک گیر شدند و همه اش را خواندند. چند روزه کتاب فقط در خانه ما چند بار مطالعه شده بود. بیخود نبود رادمهر فلک زده برای وهابی ها کتاب ممنوعه «چطور هدایت شدم» نوشت و سنی شدنشان را قصه کردند، از اثرش بر دل ها ترسیده اند. بیچاره ها نمی دانند این اثر حرف حق است  نه قصه، .به فرض هم که اسم و روش کتاب را مثلا زیرکانه ربودید همزاد زایی کردید و چندین بار چاپ و نشر ، قصه ناحق که دلربایی ندارد؟ دارد؟ عقل سلیم و فطرت سالم و بی طرف که پی ناحق نمی رود؟ می رود؟ اگر این چنین بود  حقیقت «آنگاه هدایت شدم» هرگز نوشته نمی شد.

مطالعه

نوشته شده توسط: صداقت/ آبان 1397

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: صداقت...! [عضو] 

سلااااام روشنک خانم دختر لر
بفرمایید خوش آمدید چه عجب:)
اول اینکه: این لیوان آب سرد بخورید و آرامشتون حفظ کنید:))
دو اینکه: آفرین به ارادتون. دوست دارم نظرتون بعد از مطالعه کتاب بدونم.
سوم اینکه: من به یادتون هستم و منتظرم حداقل شما این متن ها را بخونید:))
از حضور پر مهر شما متشکرم
در پناه حق

1397/10/01 @ 19:09
نظر از: روشنک [بازدید کننده] 
روشنک
5 stars

تق تق
صاب خونه
منم

اول. اینکه از دست اون کتابدار عصبانی ام شدیدددد. دلم میگه بهش بگم: خاک مقدس کربلا توی سر مبارکش ایشلا :))
دوم. اینکه منم سعی میکنم به زودی زود بخونمش.
سوم. اینکه بهتون سر میزنم، مبادا یادم تو رو فراموش بشیم.

1397/09/30 @ 00:08


فرم در حال بارگذاری ...