« محتوای فقیرانه!هشتاد و پنجمین شهید دبیرستان ابن سینای همدان ! »

بهارت خوش که فکر دیگرانی!

نوشته شده توسطصداقت...! 23ام دی, 1394

در یک اتفاق پیش بینی نشده  هنوز از زمانی که برای حضور در جلسه امتحان در نظر گرفته بودم ، یک ربع باقی مانده بود. نشستم روی پله ها نزدیک درب مهد حوزه  و با بر هم زدن قانون عدم مطالعه یک ساعت قبل از امتحان-  15 دقیقه قبل از شروع-  قضای مطالعه چند صفحه باقیمانده را به جا می آوردم. خستگی ناشی از دقیقه نودی بودن و بیدار ماندن شب، یک طرف و   سر و صدایی که حسین آقای  سه ساله تازه از راه رسیده ، راه انداخته بود یک طرف.  با پا محکم به در مهد لگد می زد و فریاد که، در را باز کنند.  بچه ها از پشت در از داخل مهد داد می زدند«باز نمیشه خاله نیست» .  او می زد و آنها می زدند.  یکی لگد  و چند نفر فریاد.

  حرفی نزدم فقط کتاب را رها کردم. کودک بیچاره حق داشت. هوا سرد بود. مشخص بود تازه از خواب بیدار شده است. مادر هم او را تا پشت در مهد همراهی کرد و رفت. تنها بود و شاید گرسنه .   تمام بچه ها، یکی یکی، چند تا چند تا فریاد می زدند و نبودن خاله را گوشزد می کردند. حسین آقا کر نبود اما  نمی شنید.  اوایل همه سعی در کمک به حسین و آرام نمودنش داشتند. اما کم کم  بعضی بچه ها از رفتار حسین شاکی بودند و از پشت در بسته حسین را دعوا می کردند که  گوشمان کر شد ، برو. حتی بعضی طلبه ها و اطرافیان اعتراض کردند. کسی نمی توانست حسین را آرام کند همه  او را رها کرده ورفتند به خاله  اطلاع دهند.  

صحنه نزاع   با یک اتفاق غیر منتظره  قبل از حضور خاله، آرام شد.   یکی از بچه ها صندلی گذاشت و از پنجره باز،  سرش را بیرون آورد و با آرامش و نرمی خاصی، بدون آنکه حسین را برای اشتباهش سرزنش کند، گفت: «ببین حسین، محدثه چای می خواست خاله رفته برایش چای بیاورد. دربسته ، کلید را هم  خاله با خودش برد . صبر کن تا خاله بیاید . لگد نزن در خراب می شود . اسماء کوچولو است ، می ترسد». حسین ساکت شد. کیفش را روی زمین کشید و پشت درب مهد روی زمین  سرد بدون پوشش، آرام نشست و منتظر خاله شد.

از عظمت روح  و تدبیر کودک 6 ساله شگفت زده بودم .  هرکس در این صحنه جایگاهی داشت، حسین و مشکل و روش نادرستش، من و نظاره گری و غرق در مشکل خود ولی با درک مشکلات حسین؛ یکی در پی حل مشکل حسین و یافتن خاله ، اما قبل از آن با کلامش سمباده روح او؛  یکی از حسین و مشکلش خسته و او را می راند؛ خیلی ها هم او را ندیدند؛ یکی هم  بدون  توان درحل  مشکل او، منطق و صبر او را زنده کرد.

از اتفاق  دیروز آرزو کردم  کاش هر کجا مشکلی هست و صاحب مشکل و نیازی،  افرادی هم آراسته به  باور سخن مولا امام حسن عسگری علیه السلام ، با  همان  نگاه و همراهی هر دو خصلت در صحنه حاضر باشند. از نظاره کودکان و جواب نادرست به سوالی که از صفحات باقیمانده کتاب نوشتم، دانستم ؛ شاید علت آنکه بالاتر از این دو خصلت چیزی نیست آن باشد که کمترین  نتیجه تلاش در سود رسانی با همراهی  ایمان، تسکین   یک روح و روان خسته  است و هدیه دادن گرمی احساس یک همراه، به او  .  «دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزى نيست : ايمان به خدا و سود رساندن به برادران .»

نوشته شده توسط: صداقت23 دی 94

نظر از: زهرا عبدالملکی [عضو] 

http://noorkosar.kowsarblog.ir/
باسلام مظالب عالی ای دارید اگر مایل هستید تبادل لینک کنیم ممنون.

پاسخ دادن:
با سلام و احترام
متشکرم. بله حتما.
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/11/02 @ 16:00
نظر از: متین [عضو] 

سلام ،
از قلم زیبای شما لذت بردم ، بسیار عالی و تأثیر گذار بود . موفق باشید .

پاسخ دادن:
سلام و احترام
متشکرم.
موفق و موید باشید.
از حضور پر مهر شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/11/01 @ 02:34
نظر از: مدیریت استان گلستان [عضو] 

امام حسن عسگری(علیه السلام) فرموند: آن دسته از علماء و دانشمندان شيعيان ما كه در هدايت و رفع مشكلات دوستان و علاقه مندان ما، تلاش كرده اند، روز قيامت در حالتى وارد صحراى محشر مى شوند كه تاج كرامت بر سر نهاده و نور وى، همه جا را روشنائى مى بخشد و تمام أهل محشر از آن نور بهره مند خواهند شد. (تفسير الإمام العسكرى (عليه السلام): ص 345، ح 226.)

پاسخ دادن:
سلام
بسیار زیبا
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/10/29 @ 09:00
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 

سلام
منتظر به روز شدن وبلاگ شما هستیم
تشکر از حضور همیشگی شما

پاسخ دادن:
سلام و احترام
متشکرم دوست عزیز
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/10/28 @ 10:03
نظر از: اقای تنها... [عضو] 

شعرهاتون عالیه..احسنت

پاسخ دادن:
با سلام
متشکرم
از حضور پر مهر شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/10/24 @ 22:54
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 

خیلی خوب و عالی و آرامش بخش

پاسخ دادن:
با سلام
متشکرم
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/10/23 @ 15:59


فرم در حال بارگذاری ...