کلید واژه: "نوای دل"

حریم درگه پیر مغان پناهت بس!

نوشته شده توسطصداقت...!

دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش

که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس

به منت دگران خو مکن که در دو جهان

رضای ایزد و انعام پادشاهت بس

به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ

دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس


کی می توان؟!

نوشته شده توسطصداقت...! 11ام شهریور, 1393
گیرم که خون فاخته ریزند، نک شنو بانگ بلند حق حق او از لب هزار گیرم که سرو را فکند از جفا تبر کی می توان بریدز آزادگی تبار گیرم زبان شمع شبستان شود خموش با صد زبانه آتش دل می زند شرار بیشتر »

وز شما پنهان نشاید کرد!

نوشته شده توسطصداقت...! 7ام شهریور, 1393
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش بیشتر »

ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر!

نوشته شده توسطصداقت...! 3ام شهریور, 1393
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار برو از درگهش این ناله و فریاد ببر بیشتر »

چرا؟!!!

نوشته شده توسطصداقت...! 31ام مرداد, 1393
چرا به کوی عاشقان دگر گذر نمی کنی چه شد که هر چه خوانمت به من نظر نمی کنی؟ مگر مرا ز درگهت خدا نکرده رانده ای برای خدمتت دگر مرا خبر نمی کنی؟ نشسته ام به راه تو به عشق یک نگاه تو نگه بر این کبوتر شکسته پر نمی کنی نگر به خیل عاشقان به سامرا و… بیشتر »

حکمت!

نوشته شده توسطصداقت...! 27ام مرداد, 1393
وقتی سکوت میکنیم ، دست کم میگیرند ما را ولی نمیدانند.. فراتر از آنچه میگوییم میدانیم زیادتر از آنچه به زبان می آوریم می اندیشیم و بیشتر از آنچه به نظر می آییم می فهمیم مشکل از ما نیست ، ... بیشتر »

گفتم غم دل با که بگویم؟!

نوشته شده توسطصداقت...! 27ام مرداد, 1393
وقتی که به گلزار رخ یار رسیدم دیدم که در آنجا رهِ هر خار و خسی نیست در بیخودی از غیب ، پیامی بشنیدم جز دوست ترا در دو جهان دادرسی نیست بیشتر »