کلید واژه: "نوای دل"

حریم درگه پیر مغان پناهت بس!

نوشته شده توسطصداقت...!

دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش

که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس

به منت دگران خو مکن که در دو جهان

رضای ایزد و انعام پادشاهت بس

به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ

دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس


دریاب کار ما!

نوشته شده توسطصداقت...! 5ام مرداد, 1393
در هر طرف ز خیل حوادث کمین گهیست زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار روز فراق را که نهد در شمار عمر بیشتر »

خانه خدا!

نوشته شده توسطصداقت...! 31ام تیر, 1393
از گل فروش، لاله رخی، لاله می خرید می گفت بی تبسم گل خانه بی صفاست گفتم صفای خانه کفایت نمی کند باید صفای روح بیابی که کیمیاست خوب است ای گل که به گلزار زندگی روی تو همچو لاله صفا بخش و دلرباست روح تو نیز چون رخ تو با صفا بُود تا بنگری که خانه تو خانه خ… بیشتر »

شد لشکر غم بی عدد!

نوشته شده توسطصداقت...! 28ام تیر, 1393
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند بر جای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند شد لشکر غم بی عدد از  بخت می خواهم مدد تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند بیشتر »

همه محتاج این دریم!

نوشته شده توسطصداقت...! 6ام تیر, 1393
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم حافظ چو ره بکنگره کاخ وصل نیست با خاک آستانه این در به سر بریم بیشتر »

بارخدایا!

نوشته شده توسطصداقت...! 3ام تیر, 1393
بارخدایا من به درگاه تو عذر می خواهم از ستم کشیده ای که در برابر من به او ستم رسیده و من او را یاری نکرده ام و از احسان و نیکی که به من شده و سپاس آن را به جا نیاورده ام و از نیازمندی که از من درخواست نموده و من او را نبخشیده و بر خود برتری نداده ام… بیشتر »

قدر وقت ار نشناسد!

نوشته شده توسطصداقت...! 31ام خرداد, 1393
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم بیشتر »