موضوع: "از اشک خود دو سطر به ایما نوشته ایم!"

رفیق و همسفر نیمه راه خواهم شد!

نوشته شده توسطصداقت...!

اگر تو دیر بیایی تباه خواهم شد

اسیر پنجه زشت گناه خواهم شد

به سوی ساقه گندم روانه می گردم

دچار کهنه ترین اشتباه خواهم شد

میان جاده گرفتار مرگ میگردم

رفیق و همسفر نیمه راه خواهم شد

به کاروان ظهور تو دل نمی بندم

 همیشه معتکف عمق چاه خواهم شد

برای آمدنت نذر میکنم زین پس

مقیم گودی آن قتلگاه خواهم شد

سید مرتضی!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام مهر, 1399

حس عجیبی داشتم. چیزی شبیه پیچیدن بوی عشق در فضا. مطمئن بودم هیچ کس، بویی که من با وجودم لمس می کردم را درک نکرد. در هیاهوی جمعیت، گم شدم در خاطرات این عطر دلنشین. سید مرتضی را از بچگی می شناختم. توی آن کوچه باریکه های کاهگلی شهر،  کنار خانه پدربزرگ، عمارتی قدیمی و بزرگ خودنمایی می کرد که سکونت گاه سید مرتضی بود. همین که سایه اش توی کوچه می افتاد فرار می کردیم. مردی بلند قامت و میانه اندام. موهای ژولیده و سبیل بزرگ ترسناکش. لباس های نا معمول؛ سیگاری که همیشه گوشه لبش بود؛ ارتباط نگرفتن ها؛ خوابیدن روی طاقچه های حسینیه قدیمی شهر؛ دستمالی که دور گردنش بود و سرفه های 6 ریشتری، از او برای ما یک لولوی ترسناک ساخته بود. بزرگتر هایی هم که ما را از او بر حذر می داشتند کم نبودند. پشت سر سید مرتضی حرف کم نبود. توی مسیر مدرسه اگر گذرمان به او می افتاد فرار کردن همان و کابوس دیدن های چند ماه همان. این لولو، همان لولو بود تا اینکه آن شب رفتیم خانه اش. به ذهنم خطور نمی کرد بابا با آن همه تعصبش من را همراه خودش  ببرد خانه سید مرتضی. با خودم می گفتم حتما خوش نداشته در این دل شب، توی کوچه منتظرش بمانم.

قلبم به شماره افتاده بود. انگار همان دختر بچه دبستانی بودم. همان قدر می ترسیدم. بابا بدون هیچ دلهره ای کلون در چوبی را کوبید و در را هل داد و گفت بیا داخل و سید مرتضی را صدا کرد. تمام کنجکاوی های کودکانه ام یک جا پاسخ داده شده بود. عجب جایی است! هیچ شباهتی به تصویر سازی های ذهنی کودکی هایم نداشت.

صفحات: 1· 2· 3

همراهی با کاروان کربلا 32

نوشته شده توسطصداقت...! 21ام آذر, 1393

ورود اهل بیت علیهم السلام به کوفه

توضیحات مختصر

*نحوه  ورود
وقتی خبر نزدیک شدن اهل بیت علیهم السلام به کوفه ، به ابن زیاد رسید فرمان داد سرهای شهدا را که ابن سعد جلوتر آورده بود باز برند و پیش روی اهل بیت سر نیزه ها نصب کنند و از جلو حمل کنند و به همراه اهل بیت به شهر وارد و در کوچه  و بازار بگردانند تا قهر و غلبه یزید بر مردم مشخص شده و بر هول و هیبت مردم افزوده شود. و مردم کوفه با آگاهی از ورود اهل بیت از کوفه بیرون شتافتند. اهل بیت و جگر گوشه گان حیدر را چون اسرای کفار با سرهای شهدا وارد کوفه کردند. زن های کوفیان بالای بام ها رفته بودند برای نظاره. همین که ایشان را عبور می دادند زنی از بالای بام سوال کرد: شما اسیران از اسیران کدام مملکت و کدام قبیله اید؟ گفتند ما اسیران آل محمدیم!

* آغاز به  خطبه  حضرت زینب علیها السلام
شیخ مفید و شیخ طوسی از حذلم بن ستیر رویت کرده اند که … چون اهل بیت را بر شتران بی روپوش و برهنه وارد کردند زنان کوفه بر حال ایشان رقت کرده گریه و ندبه می کردند. علی بن الحسین در حالی که غل بر گردنش نهاده و دست هایش را بر گردن زنجیر کرده بودند به صدای ضعیفی فرمود که این زن ها بر ما گریه می کنند پس ما را که کشته است؟!! و در این وقت زینب کبری علیها سلام آغاز خطبه نمود که به خدا قسم زنی با حیا و شرم و افصح و انطق از جناب زینب دختر علی علیه السلام ندیدم که گویا از زبان پدر سخن می گوید … در میان آن ازدحام و اجتماع که از هر سو صدایی بلند بود به جانب مردم اشارتی کرد که خاموش باشید. در زمان نفس ها به سینه برگشت و جرس ها ساکت شد و سپس شروع به خطبه نمود و پس از سپاس یزدان پاک و درود برمحمد و خاندان پاک او فرمود(1)

* گزیده ای از خطبه حضرت زینب علیها سلام
اى اهل كوفه ، اهل خديعه و خذلان ! آيا بر ما مى گرييد و ناله سر مى دهيد هرگز باز نايستد اشك چشم شما، و ساكن نگردد ناله شما، جز اين نيست كه مَثَل شما مَثَل آن زنى است كه رشته خود را محكم مى تابيد و باز مى گشود چه شما نيز رشته ايمان را ببستيد و باز گسستيد و به كفر برگشتيد، نيست در ميان شما خصلتى و شيمتى جز لاف زدن و خود پسندى كردن و دشمن دارى و دروغ گفتن و به سَبْك كنيزان تملّق كردن و مانند اَعدا غمّازى كردن ،…
… از پس آنكه ما را كشتيد بر ما مى گرييد. سوگند به خدا كه شما به گريستن سزاواريد، پس بسيار بگرئيد و كم بخنديد؛ چه آنكه ساحت خود را به عيب و عار ابدى آلايش داديد كه لوث آن به هيچ آبى هرگز شسته نگردد و چگونه توانيد شست و با چه تلافى خواهيد كرد كشتن جگر گوشه خاتم پيغمبران و سيّد جوانان اهل بهشت و پناه نيكويان شما و پناهگاه پیش آمد های ناگوار  شما و علامت مناهج [= راههای راست] شما و  روشن كننده مَحَجَّه [= راه آشکار] شما و زعيم و متكلّم حُجَج [=حجّت ها و براهین] شما كه در هر حادثه به او پناه مى برديد و دين و شريعت رااز او مى آموختيد...
… آيا تعجّب كرديد كه از آثار اين كارها از آسمان خون باريد؟ آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گرديد از آثار آن عظيم تر و رسواتر خواهد بود؛ پس بدين مهلت كه يافتيد خوشدل و مغرور نباشيد؛ چه خداوند به مكافات عجلت نكند، و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد و خداوند در كمينگاه گناهكاران است ….
راوى گفت : سپس حضرت ساكت گرديد و من نگريستم كه مردم كوفه از استماع اين كلمات در حيرت شده بودند و مى گريستند و دستها به دندان مى گزيدند.(1) و (2)

(1)  منتهي الامال/ شيخ عباس قمي/ جلد اول/ خلاصه صص 654 تا 659  
(2) لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/خلاصه صص 194 تا 197

همراهي با كاروان كربلا31

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام آذر, 1393

دفن اجساد مطهره

*توضيحات مختصر

* محل دفن شهدا
چون عمر سعد از كربلا به سوي كوفه روان گشت. گروهي از بني اسد كه در زمين هاي غاضريه سكونت داشتند پس از خروج لشكر عمر سعد از كربلا به مقتل حضرت و اصحاب او آمدند. بر اجساد شهدا نماز گزاردند و ايشان را دفن كردند به اين طريق كه امام حسين عليه السلام را در همين مكان معروف فعلي و علي اكبر عليه السلام را در پايين پاي پدر. و براي ساير شهدا و اصحاب حضرت حفره اي در پايين پا كندند و آنها را در اين حفره دفن كردند و حضرت عباس عليه السلام را در راه غاضريه در همين جايگاه مرقد مطهر  كنوني دفن كردند.  با توجه به  تصريح شيخ شهيد به محل كنوني دفن حر بن يزيد رياحي ، همين در اعتبار اين مطلب همين كافي است (1) و (2).

* امام حسين عليه السلام را چه كسي دفن كرد؟!
موافق احاديث صحيح از علماي اماميه و منطبق بر اصول مذهب، امام را جز امام نمي تواند غسل، فدفن و كفن نمايد. بنابراين اگر چه به حسب ظاهر طايفه بني اسد حضرت سيد الشهدا عليه السلام را دفن كردند اما در واقع حضرت زين العابدين عليه السلام ايشان را دفن نمودند. در حديثي از امام رضا عليه السلام  در احتجاج با واقفيه تصريح شده  كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام و حضرت سيد العابدين عليه السلام با جبرئيل و روح و فرشتگان كه در شب قدر بر زمين فرود مي آيند در هنگام دفن حضرت عليه السلام حضور داشتند(2).

(1)لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ ص 193
(2) منتهي الامال/ شيخ عباس قمي/ جلد اول/ خلاصه صص 650 تا 653

همراهي با كاروان كربلا30

نوشته شده توسطصداقت...! 8ام آذر, 1393

عمر بن سعد ملعون  در همان روز عاشورا سر مبارك   امام حسين عليه السلام را به همراه خولي(با فتح خاء و سكون واو ) بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم اَذدي نزد ابن زياد فرستاد و دستور داد باقي سرهاي ياران و خاندان حضرتش را شستشو داده و به همراه شمر بن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج روانه كوفه كرد تا نزد ابن زياد ببرند.(1) و (2) عمر بن سعد امر كرد دختران پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر شتران برهنه سوار كردند و سيد سجاد را غل بر گردن نهاده ايشان را چون اسيران ترك و روم روانه داشتند.
* توضيحات مختصر

* زينب سلام الله عليها در قتلگاه
پس از اينكه عمر بن سعد خيمه ها را به آتش كشيد و زنان را با پاي برهنه و… اسير كردزنان حرم گفتند: شما را به خدا ما را از قتلگاه حسين ببريد. آنها نيز چنين كردند. همين كه چشم زنان بر پيكرهاي كشته شدگان افتاد ناله زدند. راوي مي گويد به خدا قسم هرگز فراموش نمي كنم كه زينب دختر علي با دلي سوزان و جگري آتشين و صداي اندوهگين بر حسين عليه السلام مي گريست و مي فرمود: اي محمد، اي كسي كه آفريننده و اختيار دار آسمان بر تو درود مي فرستد. اين است حسين كه پيكر برهنه اش به خون آغشته و اعضايش از هم جدا شده است. اينها دختران اسير تو هستند كه شكايت خود را به درگاه الهي مي نمايند و استغاثه آنها به محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و علي مرتضي عليه السلام و فاطمه زهرا عليها سلام و حمزه سيد الشهدا بلند است.  يا محمداه اين حسين توست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روي خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار مي پاشد.  وا حزناه وا كرباه  امروز روزي را ماند كه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وفات كرد. اي اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم اينك ذريه پيغمبر شما را مي برند مانند اسيران!…. راوي گويد به خدا قسم دوست و دشمن از ناله او گريستند.
سپس سكينه پيكر پدرش حسين عليه السلام را به آغوش گرفت و به ناله كه دل سنگ خارا را پاره مي كرد مي ناليد و مي گريست و جسد پدر را رها نمي كرد تا آنكه گروهي از اعراب (دشمنان) جمع شدند و او را از كنار پيكر پدر كشيده و جدا كردند. سپس  اهل بيت را از قتلگاه دور كردند و بر شتران برهنه سوار كرده و به جانب كوفه روانه كردند.(1) و (2)

(1) 1لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ خلاصه صص  178 تا 180  و 191
(2) منتهي الامال/ شيخ عباس قمي/ جلد اول/ خلاصه صص 643 تا 650

همراهی با کاروان کربلا29

نوشته شده توسطصداقت...! 5ام آذر, 1393

چون حضرت سید الشهدا علیه السلام به درجه رفیع شهادت رسیدند. اسب حضرت با آغشته کردن یال و کاکل خود به خون حضرت علیه السلام به سوی خیمه ها آمد. بلند شیهه کشید و و پاهای خود بر زمین زد. زن ها از خیمه بیرون آمدند. اسب  را بدون سوار دیدند. دانستند امام علیه السلام به شهادت رسیده اند….(1) و (2)

* توضیحات مختصر

* شهید بی کفن!
چون لشکر آن حضرت را شهید کردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد شریف آن شهید مظلوم روی آوردند. پیراهن، عمامه، نعلین، انگشتر با انگشت، قطیفه خز، زره، شمشیر(البته این شمشیر غارت شده ذوالفقار نیست)، توسط افرادی( که نام همه و پیامدش مشخص است ) به غارت رفت.

* غارت خیمه ها
سپس لشکر آهنگ خیمه های مقدسه نمودند و برای غارت فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نور چشمان زهرای بتول از هم سبقت می گرفتند.!چون به خیام مقدس  رسیدند مشغول تاراج شدند و هر آنچه اسباب و اثقال بود غارت کردند.سپس زنان را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را به آتش کشیدند. (3) و (2) و (1)

(1) مقتل الحسین علیه السلام / سید ضیاء الدین تنکابنی/ صص 111 تا 113
(2) منتهی الامال/ شیخ عباس قمی/ جلد اول/ صص 634 تا 641
(3) لهوف/ سید بن طاووس/ ترجمه علیرضا رجالی تهرانی/ صص 173 تا 177

همراهی با کاروان کربلا28

نوشته شده توسطصداقت...! 1ام آذر, 1393

همه دشمنان آهنگ جنگ با  امام حسين عليه السلام نمودند، پس آن بزرگوار به لشكر كفر حمله ور شد و آنها نيز به امام عليه السلام حمله كردند.

* توضيحات مختصر

* جراحات حضرت
حضرت بر صف لشكر مخالفان مي تاخت و با لب تشنه و تن خسته  مي جنگيد و با ضرب شمشير خون اشرار و فجار را  بر خاك ميدان مي ريخت. لشكر از هر طرف او را تير باران كردند. حضرت از بسياري جراحت و كثرت تشنگي و بسياري ضعف و خستگي توقف فرمود تا لختي استراحت نمايد. ناگاه ظالمي سنگي انداخت به جانب حضرت  كه بر پيشاني مباركش رسيد و خون از جاي آن بر صورت نازنينش جاري شد. حضرت جامه خويش را برداشت تا چشم و چهره خود از خون پاك كند كه ناگاه تيري با پيكان زهر آلود و سه شعبه بر سينه مباركش رسيد و از آن سوي خارج شد.در اين حال حضرت فرمود بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. آن گاه سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا تو مي داني كه اين مردم مردي را مي كشند كه در روي زمين پسر دختر پيامبري جز او نيست.(1) و (2)

* آمدن عبدلله بن حسن به ميدان
امام تير را گرفت و از پشت سر بيرون آورد. خون مانند آب از ناودان از آن جاري گشت. پس در اثر آن ضعف  بر امام   غلبه كرد و  از جنگ باز ايستاد. هر كه از لشكر دشمن به جانب حضرت مي آمد يا از بيم و يا از شرم كناره مي كرد و بر مي گشت. تا آنكه مردي از قبيله «كند» به جانب حضرت آمد و ناسزا و دشنام داد و با شمشير ضربتي بر سر مباركش زد به گونه اي كه كلاه خود حضرت شكافته شد و شمشير به سر حضرت رسيد و كلاه پر از خون شد. حضرت كهنه پارچه اي طلبيد سر مبارك را با آن بست و كلاهي خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن پيچيد. لشكرپس از  قدري درنگ  دوباره دور حضرت را گرفتند. در اين هنگام عبدالله بن حسن كه طفلي نابالغ بود از خيمه ها خارج شد و خود را به ميدان رسانيد و كنار امام حسين عليه السلام ايستاد. حضرت زينب هم خود را به او رسانيد تا از ميدان رفتنش جلوگيري كند اما  او شديدا امتناع ورزيد و گفت: به خدا قسم هرگز از عمويم جدا نمي شوم.(1) و (2)

* شهادت عبدالله بن حسن
حرمله بن كاهل نزديك شد و با شمشير به امام حمله كرد. عبدالله گفت: واي بر تو اي زنازاده مي خواهي عموي مرا بكشي؟ آن ملعون شمشير را فرود آورد و عبدالله دست خود را سپر كرد و در نتيجه دستش به پوست آويزان شد و فرياد زد عمو جان.امام حسين او را در آغوش گرفت و فرمود: اي برادر زاده بر آنچه به تو رسيد صبر كن و در اين مصيبت از خداوند طلب خير نما و بدان كه خداوند تو را به پدران شايسته ات ملحق خواهد كرد. پس حرمله تيري به جانب آن كودك انداخت و او را در بغل عموي خويش شهيد كرد.

*شهادت امام حسين عليه السلام
راوي مي گويد بر اثر جراحات وارده  حضرت از جنگ باز ماند و بدنش مانند خار پشت پر از تير بود. صالح بن وهب مزني ملعون چنان نيزه اي بر گلوي حضرت زد كه آن بزرگوار از اسب با گونه راست بر زمين افتاد بعد از زمين برخاست. زينب عليها سلام كه تمام توجهش به جانب برادر بود چون اين بديد از خيمه خارج شد و فرياد زد وا اخاه وا سيداه وا اهلبيتاه. اي كاش آسمان خراب مي شد و بر زمين مي افتاد و كاش كوهها از هم مي پاشيد و بر روي بيابانها پراكنده مي شد. شمر لشكر را ندا داد چرا ايستاده ايد و انتظار مي بريد ؟ چرا كار حسين را تمام نمي كنيد؟ پس همگي از هر سو حمله كردند. … عمر سعد به مردي كه سمت راست خود بود گفت پياده شو و او را به قتل برسان. خولي بن يزيد خواست سر امام را جدا سازد اما ترسيد. شمر به او گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مي لرزي؟ پس خود ملعون كافر سر مقدس آن حضرت را جدا كرد.(1) و (2)

(1) منتهي الامال/ شيخ عباس قمي/ جلد اول/ خلاصه صص 626 تا 632

(2) لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ خلاصه صص 163 تا 170