موضوع: "از اشک خود دو سطر به ایما نوشته ایم!"

رفیق و همسفر نیمه راه خواهم شد!

نوشته شده توسطصداقت...!

اگر تو دیر بیایی تباه خواهم شد

اسیر پنجه زشت گناه خواهم شد

به سوی ساقه گندم روانه می گردم

دچار کهنه ترین اشتباه خواهم شد

میان جاده گرفتار مرگ میگردم

رفیق و همسفر نیمه راه خواهم شد

به کاروان ظهور تو دل نمی بندم

 همیشه معتکف عمق چاه خواهم شد

برای آمدنت نذر میکنم زین پس

مقیم گودی آن قتلگاه خواهم شد

همراهی با کاروان کربلا27

نوشته شده توسطصداقت...! 28ام آبان, 1393

چون امام حسين عليه السلام از كار طفل خود فارغ شد. سوار بر اسب شد و روي به آن منافقان آورد. پس مقابل آن قوم ايستاد در حالتي كه شمشير خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگاني دنيا شسته و دل به شهادت و لقاي خدا بسته بود(1)

* توضيحات مختصر

* جهاد امام حسين عليه السلام
پس مبارز طلبيد و هر كه در برابر آن فرزند اسد الله الغالب مي آمد او را به خاك هلاك مي افكند تا آنكه كشتار عظيمي نمود و جماعت بسيار از شجاعان و مردان باطل را كشت. ديگر كسي جرأت مبارزه با آن حضرت نداشت.(1 ) و (2)

* وصف جهاد امام حسين عليه السلام توسط راوي
بعضي روات اينگونه گفته اند: به خدا قسم هرگز نديدم مردي را كه لشكرهاي بسيار او را احاطه كرده باشند و ياران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهل بيت او محصور و مستاصل ن ساخته باشند شجاع تر و قوي القلب تر از امام حسين عليه السلام . چرا كه تمام اين مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگي و زيادي حرارت و بسياري جراحت و با وجود اين ها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هيچ گونه آلايش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اين حال مي زد و مي كشت. گاهي كه دشمن هجوم مي آورد همين كه حضرت شمشير به دست به آنان حمله مي نمود چون  گله گرگ ديده مي رميدند.  و مي گريختند. هر گاه امام عليه السلام بر ايشان حمله ور مي شد - كه شمار آنها به سي هزار نفر مي رسيد- از مقابل حضرت مانند ملخ هاي پراكنده مي گريختند. سپس آن جناب به جايگاه  خود بر مي گشت و مي فرمود لا حول و لا قوه الا بالله

* غيرت امام حسين عليه السلام
امام عليه السلام در حال مبارزه بود كه لشكر بين حضرت و حرم مطهر او قرار گرفت. و جماعتي  جانب خيمه هاي عصمت  گرفت. حضرت چون اين را بدانست فرياد زد «اي شيعيان آل ابوسفيان اگر دين نداريد و از معاد و روز قيامت نمي ترسيد پس در دنيا آزاد مرد و با غيرت باشيد.  اگر خود را عرب مي شماريد  پس به اصل شرافت خود بازگريد( يعني عرب حميت و غيرت دارد.)»
شمر بي حيا ندا داد: اي پسر فاطمه چه مي گويي؟
حضرت فرمود: مي گويم من با شما جنگ مي كنم و شما با من مبارزه مي كنيد. زنان و كودكان مرا چه تقصير و گناه است؟ خيره سران و نادانان و ستمگرانتان  را منع كن كه تا من زنده ام متعرض حرم من نشوند.
شمر صيحه داد اي لشكر از سراپرده اين مرد دور شويد كه كفوي كريم است
و قتل او را مهيا شويد كه مقصود ما همين است.


(1) منتهي الامال/ شيخ عباس قمي / جلد اول/ صص 622 تا 625
(2) لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني / صص 160 تا 163

همراهی با کاروان کربلا26

نوشته شده توسطصداقت...! 25ام آبان, 1393

وقتي امام حسين عليه السلام جوانان و دوستدارانش را شهيد و كشته بر روي زمين ديد  عزم ميدان نمود.

توضيحات مختصر

* سخنان امام حسين عليه السلام
در اين هنگام امام حسين عليه السلام با صداي بلند فرمودند: آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفاع كند؟ آيا خدا پرستي بين شما وجود دارد تا  درباره ظلمي كه بر ما رفته از خدا بترسد؟ آيا معين و ياوري هست كه به جهت  خدا ياري ما كند؟ (1) و (2) و (3)

* شهادت علي اصغر عليه السلام (نقل اول)
پس  چون زنان صداي نازنينش را شنيدند صداي  زنان حرم به گريه بلند شد. حضرت جلوي خيمه آمد   و به حضرت زينب سلام الله فرمودند: كودك صغيرم را بياوريد تا با او وداع كنم. پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزديك او برد تا او را ببوسد حرمله بن كاهل اسدي تيري انداخت و بر گلوي آن طفل رسيد و آن طفل را ذبح كرد. حضرت به زينب فرمود: او را بگير. سپس دو دست خود را به زير گلوي او گرفت تا از خون پر شد و آن را به آسمان پاشيد و فرمود: همه اين مصايب بر من آسان است زيرا خداوند مي بيند.(1) و (2) و (3)

* شهادت علي اصغر عليه السلام (نقل دوم )
چون زينب سلام الله عليها كودك را آورد به برادر فرمود: برادر جان كودك تشنه است . پس جرعه اي آب بخواه. امام حسين عليه السلام بچه را روي دست گرفتبه مردم چنين فرمود:  اي مردم شما دوستان و اهل بيت مرا كشتيد و فقط اين طفل شير خوار باقي مانده است از تشنگي پر پر مي زند پس جرعه ايي آب به او بنوشانيد. حضرت در حال سخن گفتنبا آنها بود كه مردي از لشكر تير انداخت و كودك را ذبح نمود. (1) و (3)

(1) لهوف / سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ صص 157 تا 159
(2) منتهي الامال / شيخ عباس قمي/ جلد اول/ صص 621 تا 622
(3) مقتل الحسين عليه السلام/ سيد ضياء الدين تنكابني/صص86 تا 89

همراهی با کاروان کربلا25

نوشته شده توسطصداقت...! 22ام آبان, 1393

چون شهادت اصحاب و مردان اهل بیت علیهم السلام واقع شد. جناب عباس علیه السلام برادر را تنها یافت نزد او آمد تا اذن میدان بگیرد.(1)

* توضیحات مختصر

* رفتن ابوالفضل العباس نزد امام حسین علیه السلام
جناب عباس نزد برادر آمد ه عرض کرد: ای برادر آیا رخصت می فرمایی که جان خود را فدای تو گردانم؟ حضرت از شنیدن این سخن بسیار گریست و فرمود: ای برادر تو پرچمدار منی ، چون تو نمانی کس با من نماند. حضرت عباس فرمود: سینه ام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشته ام … حضرت فرمود : الحال که عازم سفر آخرت گردیده ای پس طلب کن از برای این کودکان کمی آب.(2) و(1)

* رفتن به میدان
جناب عباس حرکت کرد و در برابر صفوف لشکر ایستاد و لوای نصیحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصیحت کرد و کلمات آن بزرگوار اصلا در قلب آن سنگدلان اثری نکرد. لاجرم نزد برادر بازگشت و آنچه از لشکر دید به عرض برادر رسانید. کودکان این بدانستند بنالیدند و ندای العطش العطش در آوردند. جناب عباس بیتابانه سوار بر اسب شد و نیزه به دست گرفت و مشکی برداشت و آهنگ فرات نمود.(2) و (1)

* کنارفرات
چهار هزار تن بر شریعه فرات موکل بودند. دور آن جناب را احاطه کردند و تیرها به چله کمان نهاده و به جانب او انداختند. از هر طرف حمله نمود و لشکر را متفرق نموده پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید. از زحمتت گیر و دار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبی به لب خشک خود برساند دست فرا برد و کفی آب برداشت تشنگی سیدا الشهدا و اهل بیت او را یاد آورد. آب را از کف بریخت. مشک را پر آب نمود و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خود را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند. لشکر راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه کردند و آن حضرت چون شیر بر آن منافقان حمله می کرد و راه می پیمود.ناگاه  یکی از لشکریان از پشت نخلی با همکاری حکیم بن طفیل تیغی حواله آن جناب نمود آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا گشت. حضرت مشک را به دوش چپ افکند و شمشیر به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد. پس مقاتله کرد. دیگر بار آن اتفاق افتاد و این بار دست چپ از بدن جدا گشت. حضرت مشک را به دندان گرفتو همت گماشت تا شاید آب را به لب تشنگان برساند که ناگاه تیری بر مشک آمد و آب بریخت و تیر دیگر بر سینه اش رسید و از اسب در افتاد. پس فریاد برآورد که ای برادر مرا دریاب.(2) و (1)

* امام حسین علیه السلام کنار بالین ابوالفضل علیه السلام
چون امام  خود را به جناب عباس رسانید. برادر را دید شهید با تن پاره پاره و مجروح ودست های مقطوع .گریست و فرمود: اکنون کمرم شکست و تدبیر و چاره من گسسته گشت.(2) و (1)

(1)مقتل الحسین علیه السلام/ سید ضیاء الدین تنکابنی/صص 77تا 83
(2)منتهی الآمال/ جلد اول/ شیخ عباس قمی/ صص613 تا 617

همراهی با کاروان کربلا24

نوشته شده توسطصداقت...! 20ام آبان, 1393

قاسم بن الحسن علیه السلام  به عزم جهاد قدم به سوی معرکه گذاشت. چون امام حسین علیه السلام نظرش  به فرزند برادر افتاد جلو آمد دست بر گردن قاسم انداخت و او را در برکشید و هر دو چندان گریستند که در روایت آمده به حال بیهوشی در آمدند. پس قاسم  اجازت مبارزه طلبید. حضرت مضایقه فرمود. قاسم گریست و دست و پای عموی خود چندان بوسه زد تا اذن حاصل شد.(1)

* میدان رفتن قاسم بن الحسن
جناب قاسم به میدان رفت. و جنگ سختی نمود تا اینکه  ابن فضیل ضربه ای بر فرق مبارکش زد و فرقش شکافت و  با صورت بر روی زمین افتاد و فریاد زد ای عمو! امام حسین علیه السلام مانند باز شکاری به میدان شتافت و همچون شیر خشمگین حمله ور شد و با شمشیر ضربه ای به ابن فضیل زد و چنان فریادی زد که هم لشکریانش شنیدند و کوفیان حمله کردند تا او را نجات دهند ولی پیکرش زیر سم اسبان قرار گرفت و هلاک شد. وقتی گرد و غبار نشست  دیدند امام بر بالین او حاضر شده در حالی که جناب قاسم از شدت درد پا بر زمین می سایید و عزم رفتن به اعلی علیین داشت. امام فرمود: سوگند(1) و (2)

* سخنان امام حسین علیه السلام  بالای سر قاسم
امام حسین علیه السلام فرمود: رحمت خدا دور باد از مردمی که تو را کشتند و در روز قیامت جد بزرگوارت به خاطر تو از آنها بازخواست خواهد نمود. به خدا بر عمویت  خیلی دشوار است که او را به کمک بخوانی و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند اما به حالت سودی نبخشد. امروز روزی است که بر عمویت کینه جو بسیار و یا رو یاور کم است. سپس قاسم را از خاک برداشت و در برکشید سینه او به سینه خود چسباند و در حالی که پاهای قاسم بر زمین کشیده می شد او را برد تا بین کشته شدگان اهل بیت خود قرار دهد.(1) و(2)

* دامادی قاسم
نا گفته نماند که قصه دامادی قاسم در کربلا و تزویج او با دختر امام حسین علیه السلام صحت ندارد. چرا که در کتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنکه امام حسین علیه السلام   چنانکه در کتب معتبره ذکر شده دو دختر بیشتر نداشتند یکی سکینه که شیخ طبرسی فرموده سید الشهدا او را تزویج عبد الله نموده بود و دیگری فاطمه که زوجه حسن مثنی  بوده که در کربلا حاضر بود. و اگر با استناد به اخبار غیر معتبره گفته شود که امام حسین علیه السلام را فاطمه دیگر بوده، گوئیم او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیه السلام بست. (1)

(1) منتهی الآمال/ جلد اول/ شیخ عباس قمی / صص 607 تا 610
(2) لهوف/سید بن طاووس/ ترجمه علیرضا رجالی تهرانی/ صص 155 تا 157

همراهی با کاروان کربلا23

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام آبان, 1393

چون از اصحاب امام حسين عليه السلام كسي نماند نوبت به جوانان بني هاشمي رسيد. پس فرزندان امير المومنين عليه السلام و اولاد جعفر و عقيل و فرزندان امام حن و امام حسين عليه السلام آماده جنگ شدند.

توضيحات مختصر

* اذن  علي اكبر عليه السلام براي ميدان
علي اكبر جواني خوش صورت و زيبا  در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت شبيه ترين مردم به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. شجاعت از علي مرتضي عليه السلام داشت و به جميع محامد و محاسن معروف بود. چون آن نازنين جوان عزم ميدان كرد و از پدر رخصت جهاد خواست حضرت به او اجازه داد. سپس نگاهي  از روي حسرت به او كرد و گريست و فرمود: خداوندا گواه باش كه جواني را براي جنگ با كفار به ميدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوي و سخن گفتن شبيه ترين مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق ديدار پيامبرت مي شديم به صورت او نظر مي كرديم. …(1) و (2)

* شهادت علي اكبر عليه السلام
علي اكبر عليه السلام به سوي ميدان حركت كرد. و با آنها جنگ نمايان و سختي كرد و عده زيادي را به درك واصل كرد. سپس به جانب پدر بازگشت و گفت: پدرم تشنگي مرا كشت و سنگيني سلاح مرا به زحمت انداخت آيا جرعه اي آب هست به من بدهي؟ (از روحانيون بزرگ شنيده ام علي اكبر مي دانست پدر آبي ندارد اين را بهانه كرد تا پدر بار ديگر  و قبل از شهادت او را ببيند) امام حسين عليه السلام گريست و فرمود: اي امان پسرم. از كجا برايت آب بياورم اندكي ديگر مبارزه كن ديري نمي گذرد كه جد بزرگوارت محمد را زيارت خواهي كرد و تو را آبي سيراب نمايد كه بعد از آن هرگز احساس تشنگي نكني. سپس به ميدان بازگشت جنگ بسيار شديدي كرد تا بر اثر اصابت تير منقذ بن مره عبدي به زمين افتاد و صدا زد: پدر جان از من به تو سلام. اين جدم است كه به تو سلام مي رساند و مي فرمايد در آمدنت به سوي ما شتاب كن. و به شهادت رسيد.(1) و (2)

* امام حسين عليه السلام بر بالين علي اكبر عليه السلام
امام حسين عليه السلام بر بالين او حاضر شد . صورت بر صورت او گزارد و فرمود: خدا بكشد گروهي را كه تو را كشتند. چقدر بر خدا گستاخي نمودند و حرمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را شكستند. پس  از تو خاك بر سر دنيا باد…(1) و (2)

( 1) لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه  عليرضا رجالي تهراني/ ص 153 تا 155

(2) منهي الآمال/جلد اول /  شيخ عباس قمي/ صص 600 تا 604

همراهی با کاروان کربلا22

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام آبان, 1393

نماز امام حسين عليه السلام در روز عاشورا و شهادت برخي ديگر از ياران حضرت.

توضيحات مختصر

* شهادت سعيد بن عبدالله و نمازروز عاشورا
هنگام نماز ظهر شد. امام حسين عليه السلام  زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفي را فرمود كه مقابل حضرت بايستند تا نماز بخوانند. نيمي از افراد با امام نماز را به صورت نماز خوف خواندند و نيمي هم به كارزار مشغول بودند.سعيد تير و سنان  را به جان خود خريد تا  آنكه از شدت جراحت و زخم تير به زمين افتاد و در آن حال مي گفت: پروردگارا اين مردم را لعنت كن مانند لعنتي كه بر عاد و ثمود كردي. بارخدايا سلام مرا به پيامبرت برسان  درد و رنج هاي من را به آن حضرت ابلاغ كن چه من در اين كار نصرت ذريه پيغمبر تو را قصد كردم. اين را گفت و به شهادت رسيد. در حالي كه بر پيكرش به غير از زخم شمشير و نيزه سيزده چوبه تير ديده شد. (1) و (2)

* شهادت سُويد بن عمر
سويد بن عمر بن اي مطاع مردي شريف و بسيار نماز گزار بود. مانند شيري دلير جنگيد و بر شدايدي كه پيش مي آمد كاملا صبور و شكيبا بود تا آنكه از شدت جراحات بين كشته شدگان افتاد. به همين حال و بدون حركت بر روي زمين بود تا اينكه شنيد حسين شهيد گرديد. ديگر تاب نياورد و خنجري از كفش خود بيرون آورده و با زحمت و مشقت شديد لختي جهاد كرد تا به شهادت رسيد. و اين بزرگوار آخر شهيد از اصحاب است.(1) و (2)

(1) لهوف/سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ صص 150 تا 153
(2) منتهي الآمال/ شيخ عباس قمي / صص 586 و 587 و 599