ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
وسعت روح!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام خرداد, 1393شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز حتی به آن ها که دلت را بشکستند
دعا کن برای آن ها که نفرینت کردند
بهار شو و بخند که خدا هنوز با ماست…!
فقط برای تو!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام خرداد, 1393تمام سپاسم از آن کسی است که
به من نیازی نداشت اما
فراموشم نکرد!
معامله ای ساده با خدا!
نوشته شده توسطصداقت...! 9ام خرداد, 1393و بدان که شعبان ماه بسیار شریفی است و
منسوب است به حضرت سید انبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
از اعمال این ماه این که
در این ماه بسیار صلوات بفرستد.
مفاتیح الجنان ص 257
هدیه نمی خواهم!
نوشته شده توسطصداقت...! 9ام خرداد, 1393پس از رواج موسیقی حرام و حرکات موزون و … در جشن های عقد و ازدواج ، خانواده ما به خواست پدرم در بسیاری از مجالس اقوام هم، شرکت نمی کرد. شاید تعداد مجالسی که شرکت کرده ایم انگشت شمار است. چند سال پیش بعد از مدت ها در جشن عقد یکی از اقوام که مطمئن بودیم اهل هیچ گناهی نیستند شرکت کردیم. مطابق رسم و رسومات ما فقط به یک مانتو و روسری رنگی، بدون آرایش و تعویض چادر به چادر رنگی در همان مجلس، بسنده کردیم. خیلی ها هنوز این رسم را حفظ کرده بودند و هم رنگی اعتقادی عجیبی بر مراسم حکمفرما بود. مراسم خوبی بود خالی از گناه، در عین حال شاد و خدا پسند. مراسم زنانه در منزل عروس خانم و مراسم مردانه در منزل یکی از همسایگان با فاصله ای که اختلاط در ورود و خروج ایجاد نشود این رسم ماست که همسایه ها در برگزاری مجالس با هم همکاری دارند و شاید داشتند. یکی دو ساعتی که از شروع مراسم با یک پذیرایی ساده، میوه و شیرینی و شربت گذشت، ناگهان با رسم عجیبی مواجه شدم که یادم نمی آمد قبلا چنین چیزی دیده باشم. شخصی از خانواده داماد با یک تشریفات مختصر هدیه های قوم داماد را در دست گرفته بود و یکی یکی می خواند و بعد هم از خانواده عروس خانم اکثرا طلا بود و مقدار قابل توجهی پول نقد. وقتی نوبت به هدیه مادربزرگ آقای داماد رسید، گوشه مجلس با چشمان خود دیدم که پیرزنی نورانی خود را جمع و جور کرد که همه او را نشان دادند و گفتند مادربزرگ داماد است ما او را نمی شناختیم از اقوام عروس خانم بودیم. وقتی هدیه اش را خواندند که مبلغ آن 20 هزار تومان بود حالت شرمندگی عجیبی به او دست داد. من به جای همه از او خجالت کشیدم. معلوم نیبود پیر زن بیچاره این مبلغ را هم چگونه فراهم نموده و شاید همه دارایی و پس اندازش بود. این هدیه صداقتش از همه بیشتر بود چون می شد از چهره پیرزن خواند که می خواسته بیشتر باشد ولی وسعش نبوده. همانجا تصمیم گرفتم هر کجا و هر زمان این موضوع را پذیرفتم شرطم این باشد قبل از مراسم اعلام کنیم هدیه ها خوانده نمی شود. و هر بار از خانواده خواستم این قضیه را به خانواده خواستگار ارجاع دهند اگر بگویم خیلی ها لکنت زبان گرفتند و طفره رفتند و محترمانه بهانه آوردند و گفتند باشد بعدا در موردش صحبت می کنیم، و البته الحمد لله همان اول راه ، خود را نشان دادند، باور نمی کنید. نمی دانم پول و هدیه ای که با نیتی غیر از رضای خدا به ما تعلق می گیرد و دل هایی را شکسته و خوبانی را شرمنده کرده ، برکتی برای ما می آورد یا نه. ولی محض رضای خدا اجازه بدهیم هر کس هدیه ای برای ما می آورد از روی صداقت، ارادت و وسعش باشد .
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش!
نوشته شده توسطصداقت...! 9ام خرداد, 1393دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
محل نور تجلی ست رای انور شاه
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش