« باگ های اپیدمی کرونا ویروس! | ترامپ در سروش! » |
آرامشم تویی!
نوشته شده توسطصداقت...! 13ام دی, 1399از وقتی برایم ثابت شد فضای مجازی فعلی همدست ترور سردار سلیمانی و همراهانش است؛ و غریب است با مکتب ژنرالِ محبوبِ مقاومت، عزم را جزم کردم و اضافه بر اینکه عضو هیچ پیام رسان غیر ایرانی نبودم و نیستم، یکباره از فعالیت های غیر ضروری که روش های دیگری برای انجامش بود، از این فضا دل بریدم. اوقات فراغت حاصل از کنترل استفاده از این فضا، عاملی شده که سر و کارم با کتاب شهدا بیفتد و عجین شوم با زندگینامه هایشان. گاهی روزی یک کتاب و گاهی ماهی یک صفحه رزقم می شود. هر چه بیشتر در این اوراق آدم های آسمانی غرق می شوم از وجود خودم خجالت زده تر می شوم.
گاهی کتاب شهدای دفاع مقدس روزی ام می شود و گاهی مدافعان حرم. بعد از « ابراهیم » و«پسرک فلافل فروش» و «عقیق» و «پرواز تا بینهایت» و «ای کاش برگردی» و «خداحافظ سالار» حالا رسیده ام به «اسم تو مصطفاست». می شود گفت این یکی با بقیه فرق دارد. شبیه رمان های عاشقانه است. از آشنایی و ازدواج تا شهادت، آن هم از زبان کسی که خودش یکی از دو رکن رخدادهاست. دو تا جوان دهه شصتی از نسل سوخته. هر چه جلوتر می روم زبان دلم گویاتر می شود؛ « اینها تا کجاها رفته اند و من تازه رسیده ام به خواندن آنچه آنها به عرصه عمل آورده اند. چقدر غافلم!؟». می رفت نیمه اول کتاب تمام شود، قبطه گریبانگیرم شده بود، نیمه دوم را که شروع کردم و جلوتر رفتم، زود ادعایم را پس گرفتم؛ “ببین، شهید صدر زاده الان شهید صدر زاده بودنش معلوم شده است، امثال ما کجا و تصمیم سمیه؟” جوانکی بیکار، سربازی نرفته بدون منزل و ماشین و تحصیلات و … خلاصه بدون همه ملاک های ورد زبان مشاوران امروزی که تعیین کفویت به عهده آنها سپرده شده است. تازه این شروع ماجراست، اوایل زندگی مشترک و چندین نوبت غیبت حتی ۷۵ روزه به مقصد سوریه و بدون خبر! یک روز سر از آشپزخانه زیر زمین حرم بی بی رقیه در می آورد و یک روز لشکر فاطمیون. یک روز آموزش می بیند و غایب است و یک روز فرمانده است و در کنار دیگران. یک روز بازار یاب برنج شمال است و یک روز بیرون شهر بدون وسیله رفت و آمد گاوداری میکند. یکجا کل ماه رمضان روحانی مسجد و زن و بچه اش در خانه یک خوابه آنها مهمان می شوند و یک روز بی مقدمه راهی مشهد است برای رفتن و سر زدن به خانه شهدا. مجروح شدن ها و کشیک های شبانه و سیسمونی خریدن برای کارگر افغانستانی گاوداری و اجاره نشینی و بارداری و زایمان بدون حضور همسر و… هم قسمت دیگری از واقعیت ها و باز عاشقانه زندگی کردن و کم نیاوردن. عاشقانگی با این همه مشکلات روح بزرگ و خدا باوری می خواهد. صبر حقیقی می خواهد. از این عجیب تر اینکه یک چیز مشترکی بین این سطرها و برخی دیگر از کتاب ها بویژه داستان زندگی شهید بابایی و شهید همدانی یافته ام که هضمش از این هم بسی سخت تر بود. روز و شب شدن ها و نرفتن ها و دیر تر پریدن با بال های شهادت، گره خورده است به آماده شدن همسر شهید! خیلی جاها شهید با حضور و نرفتن هایش، با حرف ها و هدیه ها و رفتارهایش همسرش را تمرین می دهد و کمک می کند که پرواز او را بپذیرد. عجب عاشقانه های عجیبی! همسر شهید بودن چقدر جوهر می خواهد!! اینجاها را فقط می شود اینگونه هضم کرد که زندگی هایشان از زندگی دو همسر شهید الگو گرفته است. همان دو همسری که هر دو شهیدند. یکی باید بماند و یکی باید برود. آنجا هم ساده زیستی و بچه داری هست. نبودن های طولانی همسر و نداشتن ها و مشکلات مختلف، هست. اینجا هم بانویی آسمانی از سران و بزرگان عرب و مال و منال و شهرت و جاه و مقامشان رد شد و فقط خدا را دید و با مردی همراه شد که حقیقتا جلوه الهی بود. حتی اینجا دیدن دست های بسته حیدر دارد. گره خوردن نگاه با چشم های پرسشگر کودکان نگران دارد. شاهد غربت و بی کسی همسر بودن بین دوست و آشنا دارد و خانه به خانه رفتن و اذیت شدن ها دارد و پای هم ماندن. اما کمی هم متفاوت است. اینجا فاطمه علیها سلام تاب دوری سپهسالارش را ندارد و اوست که باید امیر مومنان را آماده کند برای نبودنش. و دنیا فقط یکجا دید که شهیدی غریب، کنار جسم بی جان شهیده اش عاشقانه سرود: « بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِك؟ » (1 و2)؛ با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد؟ من به وسیله تو تسکین مییافتم (بر مصیبت و اندوه صبر می کردم)؛ بعد از تو با چه کسی تسکین یابم (بر صبر و مصیبت صبر کنم) “
نوشته شده توسط: صداقت/ 13 دی 1399
(1 ) اربلى، على بن عيسى، كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج1 بنى هاشمى - تبريز، چاپ: اول، 1381ق. ص501
(2) مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، ج43، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق. ص: 187
فرم در حال بارگذاری ...