ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
بیل و کلنگ لازم است!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 29ام دی, 1393آیا برای خَرق حُجُب (از بین بردن پرده ها و موانع بین انسان و خدا)
بیل و کلنگ لازم است؟؟!!
مثلا بهترین راه آن، در نماز است؛ آیا در حال نماز لازم است بیل و کلنگ حمل کنیم و با حجاب ها مبارزه کنیم؟!
جرعه وصال(چکیده ای از اندیشه های آیت الله بهجت)/ ص 95
سخنان چهارصد پیامبر در چهار سخن!
نوشته شده توسطصداقت...! 29ام دی, 1393لقمان به پسرش گفت:
ای پسرم! بدان همانا من چهارصد پیامبر را خدمت نمودم و از سخنانشان چهار سخن را فرا گرفتم:
در هنگام نماز ، پس از دلت پاسداری نما( در نماز حضور قلب داشته باش).
در هنگام خوردن غذا، پس گلوی خود را حفظ نما (پر خوری مکن، غذای حرام مخور)
و در خانه مردم چشمت را (از گناه و ..) محافظت نما.
و آنگاه که در میان مردم هستی، زبانت را (از دروغ و غیبت و …) نگهدار
قصه ها و حکمت های لقمان/ علامه مجلسی/ ص 67
ای کریم آسمانی!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام دی, 1393ای شکوه کهکشان ها پیش چشمانت حقیر
روح خنجر خورده ام رااز شب مطلق بگیر
رشک مرغان رها در باد شد پرواز من
تا شدم در تار و پودخلعت عشقت اسیر
طرح لبخند غیورت مثل باران مهربان
جنگل سبز حضورت مثل دریا دلپذیر
من همان باز بلند اوازه تاریخی ام
از نشستن روی بازوی نجیبت ناگزیر
کوچه کوچه هفت شهر عاشقی را گشته ام
مثل تو پیدا نکردم ای شگفت بی نظیر
ای کریم اسمانی با نگاه روشنت
سکه مهتاب را دادی به شبهای فقیر
شاعری در مشعر/ گزیده اشعار سید حسن حسینی / ص 14
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام دی, 1393الهی
از سرّ دلنشینت لب دوختم و
از شرّ آتشینم سوختم.
الهی نامه حسن زاده آملی/ ص 67
خواری نزد خدا!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام دی, 1393از خواری دنیا نزد خدا هما ن بس که جز در دنیا نافرمانی خدا نکنند.
و جز با رها کردن دنیا به پاداش الهی نتوان رسید.
مِن هَوانِ الدُّنیا علی الله انَّهُ لا یُعصی الّا فیها و لا یُنالُ ما عِندَهُ الا بتَرکِها
نهج البلاغه/ حکمت 385/ ترجمه محمد دشتی / ص 517