« فراموش نکن، فراموش کن! | مشکل خودته! » |
حکایت
نوشته شده توسطصداقت...! 5ام بهمن, 1393درِ خانه جحی بدزدیدند.او برفت و در مسجدی بر کند و به خانه می برد.
گفتند: چرا در مسجد را کنده ای؟
گفت: در خانه من دزدیده اند و صاحب این در، دزد را می شناسد؛
دزد را به من بسپارد و در خانه خود باز ستاند.
گزیده طنز عبید زاکانی / به اهتمام ابوالفضل زورویی نصر آباد/ ص 14

سلام دوست عزیزم
حالتان چطوراست قدم برادرزاده جدیدتان مبارک.
مطالب جاری خوب وذل چسب بودند
خداقوت
پاسخ دادن:
سلام با وفا دوست
الحمدلله. سلامت باشید.
خوبی از نگاه شماست .از ما فقط انتخاب است
از حضور پر مهر شما سپاسگزارم
در پناه حق
1393/11/05 @ 23:34
فرم در حال بارگذاری ...