« کلید گنجینه خدا در دست تو! | دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت! » |
حکایت!
نوشته شده توسطصداقت...! 11ام مهر, 1393یکی از عرفا سبب توبه خود را چنین می گوید:
روزی به عزم تجارت به سرزمین ترکستان افتادم.
در آن وقت جوان بودم و از تجارت روزگار بهره ای نداشتم.
روزی به بتخانه ای رفته و خدمتگزاران آنجا را دیدم که
جامه های ارغوانی پوشیده و خدمت بت می کردند. گفتم:
تو را خدایی هست قادر و بینا و دانا و توانا.
او را عبادت کن که از این بت ها خیر و شری متصور نیست.
گفت: اگر آنچه می گویی راست است پس
قادر است که در شهر تو تو را روزی دهد چرا از خراسان به طلب روزی به ترکستان آمده ای؟!
از سخن آن خدمتگزار بت احساس عجیبی بر من گشوده شد
و از کارهای ناشایست توبه کرده به خراسان بازگشتم.
حکایت ها و لطیفه ها/ جلد 1 / شعبانعلی لامعی/ ص 69
آتش آن نیست که بر شعله او خندد شمع
آتش آن است که بر خرمن پروانه زدند !
سر بلند باشید !
پاسخ دادن:
سلام
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در دنیا و آخرت عزتمند باشید
در پناه حق
سلام خانوم جان
خب اشکالش کجا بوده که برگشتند خراسان، چه منافاتی با خداپرستی ایشون داشته اگر می موندند و در ترکستان تجارت می کردند?!
الان ذهن من مشغول شد بسی(لبخند)
پاسخ دادن:
سلام باوفا دوست
اشکالش باور نادرست از خداست
آنچه منظور ما بوده را از شعر تصویر ضمیمه بیابید.
عارف توصیفی از خدا برای بت پرستان می گفت که فقط کلام بود ولی باور نداشت. مهم این نیست که ما مرتبا صفات خدا را ذکر کنیم هر چند ارزش دارد ولی مهم این است که یار به حریم دل وارد شده باشد یعنی خدا و صفاتش را باور کرده باشیم!
از اینکه نظرتان را فرمودید سپاسگزارم
در پناه حق
سلام، خداقوت
در روز عرفه، دست های خود را به سوی آن بی نیاز بالا می بریم و پیوسته دعا می کنیم: خدایا! غروب این روز را با غروب گناهانمان یکی گردان…
عیدتان پیشاپیش مبارک
التماس دعا…
پاسخ دادن:
سلام مهربان دوست. خدا یارتان
الهی آمین
عید بر شما هم مبارک کبوتر حرم. دلتان حرم خدا
از حضور زیبای شما سپاسگزارم
محتاجیم به دعای خیر دوستان
در پناه حق
فرم در حال بارگذاری ...