« الهی! | الهی! » |
عشق صوری!
نوشته شده توسطصداقت...! 7ام دی, 1393دردمندی پیش شبلی میگریست/ شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست؟
گفت شیخا دوستی بود آن من/ از جمالش تازه بودی جان من
دی بمرد و من بمردم از غمش/ شد جهان بر من سیاه از ماتمش
شیخ گفتا چون دلت بیخویش ازینست/ این چه غم باشد، سزایت بیش از ینست؟
دوستی دیگر گزین ای یار تو/ کو نمیرد هم نمیری زار تو
دوستی کز مرگ نقصان آورد/ دوستی او غم جان آورد
هرکه شد در عشق صورت مبتلا/ هم از آن صورت فتد در صد بلا
زودش آن صورت شود بیرون ز دست/ و او از آن حیرت کند در خون نشست
عطار نیشابوری/ دفتر سبز سخن/ ص 192
فرم در حال بارگذاری ...