« دروازه معرفت 12 | چه گناه! » |
لبخند!
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام بهمن, 1393از بزرگي روايت كنند كه در معامله اي كه با ديگري داشت
براي مبلغي كم چانه زني از حد گذرانيد.
او را منع كردند كه اين مقدار ناچيز بدين چانه زني نمي ارزد. گفت:
چرا من مقداري از مال خود ترك كنم كه
مرا يك روز و يك هفته و يك ماه و يك سال و يك عمر بس باشد؟
گفتند: چگونه؟ گفت:اگر به نمك دهم، يك روز بس است.
اگر به حمام روم يك هفته اگر براي حجامت دهم، يك ماه، اگر به جاروب دهم يك سال
و اگر به ميخي دهم و در ديوار زنم، همه عمر بس باشد.
پس نعمتي كه چندين مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با كوتاهي از دست برود؟!!!
گزيده طنز عبيد زاكاني / ابوالفضل زرويي نصر آباد / ص 8
فرم در حال بارگذاری ...