« هر ورقش دفتری است معرفت کردگار!(7)پرسیدم!!! »

همه چیز از یک نگاه شروع شد!

نوشته شده توسطصداقت...! 12ام مرداد, 1393

هر چند امنیت و اخلاق محل مشکلی ندارد ولی از توقف در آن محل اذیت می شدم . راه دیگری نبود،باید صبر می کردم تا ماشین مناسبی برای رفتن پیدا شود. صداها مرتب بلندتر می شد. قبل از رسیدن به محل هر دو را که دیدم می شناختم و از هر دو تصویر زیبایی در ذهن داشتم. یکی پیرمردی 60 هفتاد ساله که شاهد خیلی خوبی هایش در این سال های رفت و آمد بوده ام، همیشه در خریدهایش بهترین ها را می خرید، دست خالی ندیده بودم منزل برود، نگاهش را از ناموس مردم فرو می گرفت و حواسش خیلی به محرمی و نامحرمی و حلال و حرام بود، وقتی در محل حضور داشت ما هم احساس امنیت داشتیم، با اینکه از سر و وضع و شواهد رفتاری اش پیدا بود فقیر بود اما دست بخشش بالا بود خیلی راحت می شد بفهمی اهل وابستگی به مال دنیا نیست و خلاصه خیلی رفتارهای  که شاید ملکه شدن آن ها برای امثال من سال ها زمان نیاز دارد. و یکی خانمی متین و با وقار، محجب. هیچ وقت در این مسیر ندیده بودمش اما در مسجد یکی دو باری دیده بودمش. دخترانش هم مثل خودش با وقار و دوست داشتنی بودند، شب قدر امسال نزدیک ما نشسته بود اما ندیدم تا صبح یک کلمه حرف بزند و فقط به دعا و عبادت مشغول بود و او هم ویژگی های خاص آرزو شدنی زیاد داشت.  نزدیک که شدند و آنها را با هم دیدم

با خودم گفتم چه زوج موفقی و 4 تا فرزند رشید و باوقارشان را که دیدم در خوشبختیشان شک نکردم.  و لی کمی که نشستند همه چیز تغییر کرد، دورتر از من بودند اما در تیر رس. غض بصر نداشتن یک مرد میانسال نسبت به زن ماجرا را تغییر داد وقتی مرد عبور کرد. آشفتگی پیرمرد به وضوح دیده می شد و صدایش هم به روشنی شنیده که زن بیچاره را زیر رگبار تهمت و افترا و بد و بیراه گفتن گرفته بود و به حالت سکته افتاده بود آنچه حرف که رکیک تر از آن وجود نداشت را بی پروا می گفت. کمی که گذشت زن هم شروع کرد و آنچه تحقیر و قیاس و سرزنش و بد و بیراه از دهانش در می آمد به پیرمرد گفت از نداشتن هایش تا سی سالی که در منزل حبس بوده و … خلاصه این وسط فرزندان به تلاطم آبرو و حضور افراد بیگانه چون من، هر چه مثل اسفند روی آتش پایین و بالا می شدند فایده ای نداشت و بی احترامی به والدین را برای حفظ آبرو شروع کردند و تحمل رفتار همه سخت بود.  اما همه شان بیچاره بودند چقدر سختی کشیده اند همه شان. به پیرمرد به عنوان بیمار نگاه می کردی چون به نظر شکاک می آمد جای تحقیر و به رخ کشیدن ها و نداشتن ها و زیر سوال بردن خوبی هایش نداشت درک می خواست و درمان. به زن نگاه می کردی این قدر سختی و رنج و زحمت و خوبی وپاکی جای این همه تهمت و افترا نداشت، به بچه ها نگاه می کردی مثل آدم ها ی مانده در مرداب نه راه رفت داشتند و نه برگشت جای تهمت بی احترامی به والدین و … نداشتند. این چند بزرگتر که جلو آمدند و سرزنش می کنند و نمک هستند به زخم این بچه های تحصیل کرده و مومن این خانواده که از صدازدن هایشان معلوم است خویشاوندند کار دیگری نمی دانند؟ روش اسلام یعنی سرزنش؟!چقدر این فرزندان غریبند این همه سال این بزرگترها، مسلمان ها، مورد اعتمادها برایشان وضع آن ها همین قدر مهم بوده که سرزنش کنند و رجز بخوانند و نمی شد ضمن حفظ آبرو کمکی داشته باشند؟ بنی آدم های اعضای یک پیکر خواب بوده اند یا درگیر خود خواهی؟  نمی دانم زندگی در بی اعتمادی و جنگ و دعوا و … چقدر سخت است اما کاش اگر کمکی نمی کنیم و جز خودمان کسی برایمان مهم نیست حداقل کمی منطقی تر بودیم، کاش مواظب زبان و نگاهمان بودیم و کاش بدحجاب ها ی چشم و بدن و … به فکر دل این بچه ها هم بودند که مبتلای پدر یا مادر شکاک هستند و گناهشا ن فقط بد چشمی و برهنگی تن بود و کاش کمی در دینداری به هم کمک می کردیم و کاش کمی مهربان بودیم.  این وسط از همه سخت تر به نظرم دینداری و وضع زندگی فرزندان بود محض رضای خدا یادتان نرود فرزند امانت خداست. امروز از دیدن هیچ چیز به اندازه تاکسی خوشحال نشدم و برای من همه چیز با آمدن تاکسی تمام  شد و برای شما با رسیدن به انتهای مطلب اما خدا می داند این جهنم تا کی برای این خانواده و امثال آن پابرجاست!

نظر از: تسنیم [عضو] 

سلام.
خواهر عزیز از حضور شما ممنونم
حقیقت این است که ما نمی فهمیم در محضر خداییم و همه چیز امتحان است .
فرزندان چنین خاناده هایی با دنیایی غربت و تنهایی بزرگ می شوند ..
و چقدر خداوند به دلهای شکسته غریبانی که جز خودش کسی از آنها خبر ندارد نزدیک است
در پناه امیرالمومنین
یا مهدی ادرکنی

پاسخ دادن:
سلام گرامی
سر زدن به دوستان وظیفه ماست.
از حضور زیبا و پر امید شما سپاسگذارم.
چه جملات زیبایی!
در پناه حق

1393/05/12 @ 22:51
نظر از: گفته ها و ناگفته های یک طلبه [عضو] 

سلام علیکم یا خواهری جان
من چیکار کنم تا گل نوشته های شما را بتونم بخونم از وسعت طول و عرض؟!(خنده ی فراوان)
الکمک کنید…

پاسخ دادن:
سلام عزیزم
اصولا در این مواقع سه راه حل بیشتر وجود ندارد 1- شکر خداو با اکراه بخونید2- حوصله کنید و از سر دل بخونید3- رهاش کنید و اصلا نخونید(با لبخند)
فکر کنم باید برای نوشته هام خلاصه هم بنویسم
اول آخرش بخونید اگر جذاب بود مجبور می شید اولشم بخونید. می خواید من به جای شما بخونم؟(با لبخند)
از حضور گرم و پر مهر شما سپاسگذارم. حضور شما برای ما کافی است.
در پناه حق

1393/05/12 @ 04:08


فرم در حال بارگذاری ...