ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



در انتخاب خود دقت کن!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام اسفند, 1392

حاصل عشق مترسک به کلاغ

مرگ یک مزرعه بود

همدلی!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام اسفند, 1392

سمعت رجلا یسئل ابا عبدالله علیه السلام
فقال: الَّرَجُلُ یقولُ اَوَدُّکَ فکیفَ اَعلَمُ اَنَّهُ یَوَدُّنی
فقال علیه السلام:

اِمتَحَنَ قَلبَک فَاِن کُنتَ تَوَدُّهُ فَاِنَّهُ یَوَدُّکَ

صالح بن حکم گوید: شنیدم مردی از امام صادق علیه السلام می پرسید:
گاهی مردی به من می گوید: دوستت دارم از کجا بدانم(راست می گوید و) دوستم دارد؟
حضرت فرمود:
قلب خودت را بیازمای پس اگر تو او را دوست داری
بدان که او نیز تو را دوست دارد

اصول کافی ج 2 ص 652/ به نقل از چهل حدیث روان شناسی/ جواد محدثی/ ص 60

دیگر گناه نکنیم!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام اسفند, 1392

عاشق آن نیست که هر دم طلب یار کند
عاشق آن است که دل را حرم یار کند

عاشق شو!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام اسفند, 1392

گنجشک نر به گنجشک ماده ابراز محبت و عشق می کرد.
پرنده ماده متوجه شد که سلیمان کلامشان را می فهمد
رو به سلیمان گفت: ای پیامبر خدا
این  که این قدر دنبال من می آید و نزد شما شکایت می کند
عاشق نیست فقط ادعا می کند چرا؟
چون هم زمان یکی دیگر را هم دوست دارد
حالا که محبتش خالص نیست من گنجشک می گویم  اصلا او عاشق نیست.
حالا که محبتش خالص نیست من می گویم اصلا محبتش محبت نیست.
ممکن است بگوییم کلام گنجشک که ملاک نیست
ولی سلیمان نبی از این کلام تاثیر پذیرفت و فهمید
محبت اگر خالص نباشد اصلا محبت نیست!


عاشق شو/ علی رضا برازش/ ص52

نشان غافل!

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام اسفند, 1392

امام علی علیه السلام

کَفی بالمَرءِ غَفلَهً اَن یَصرِفَ هَمَّهُ فیما لا یَعنیهِ

در غفلت یک انسان همین بس که

همت و تلاش خود را صرف چیزی کند که

به دردش نمی خورد و به کارش نمی آید.

میزان الحکمه/ ج 7/ ص 267 به نقل از چهل حدیث نشانه ها/ جواد محدثی/ ص 15

سپهدار عشق!

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام اسفند, 1392

شبی که مطلع مهر از طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
هزار رود نواگر ز کوثر و تسنیم
روان به خانه زهرا به بوی زینب بود
هزار چشمه خورشید از کرانه شب
دمیده از دل مهتاب و چشم کوکب بود
شکوفه بار لب مرتضی به باغ دعا
ستاره ریز دم مصطفی به یارب بود
شراب نو ز خمخانه سحر جوشید
که جام سرخ شقایق، ز می لبالب بود
زنی به همت و مردی به مردمی سوگند
پس از حسین سپهدار عشق زینب بود


مشفق کاشانی