ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
لاف عشق زدی!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام اسفند, 1392دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
کارمان درست می شود؟!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام اسفند, 1392تا رابطه ما با ولی امر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قوی نشود
کار ما درست نخواهد شد.
و قوت رابطه ما با ایشان هم
در اصلاح نفس است.
جرعه وصال/ چکیده ای از اندیشه های آیت الله بهجت/ص 30
دروازه معرفت3
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام اسفند, 1392نام کتاب: مدیریت زمان
نویسنده: مهدی نیلی پور
ناشر: انتشارات سلسبیل/قم
چاپ: اول؛ 1385 قیمت: 500 تومان تعداد صفحات: 47
توضیحات:
در این کتاب پس از توضیحاتی پیرامون ارزش و اهمیت زمان و مدیریت آن . مدیریت زمان در قالب 23 اصل توضیح داده شده است که اصل اول برنامه ریزی معرفی شده و در قالب 5 اصل فرعی توضیح داده شده است. و نهایتا با چند سخن از معصومین علیهم السلام و جملات طلائی مدیریت زمان ب پایان رسیده است. مطالب این کتاب چکیده وار و بسیار کاربردی است. امیدوارم مفید واقع شود
هر کاری که انجام می دهیم در واقع در حال فروختن وقتمان هستیم، عمرمان را ارزان نفروشیم.
خوابت هست؟!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 9ام اسفند, 1392نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد ب آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست؟!!
اکنون شود!
نوشته شده توسطصداقت...! 9ام اسفند, 1392جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
هدیه ای از یک دوست!
نوشته شده توسطصداقت...! 9ام اسفند, 1392سلام صداقت.
صبح امروز داشتم در وبلاگ زیبای الزهرا المرضیه سلام الله علیها مطلب زیبایی می خواندم عنوانش این بود:“امر به معروف با طعم شکلات”
برای شما هم کپی کردم تا بخوانی عزیزم و بدانیم همه، که خیلی مسئولیت داریم.
یادم نمی آید کی او را برای اولین بار دیده ام ، اما تاثیرگذار ترین دیدار من مربوط میشود به یک سفری که به ارومیه داشتم، در اتوبوس او در صندلی جلو نشسته بود و من از او حدود یک یا دو صندلی فاصله داشتم. در بین راه بلند شد …