« اکنون شود!تقصیر من است! »

هدیه ای از یک دوست!

نوشته شده توسطصداقت...! 9ام اسفند, 1392

سلام صداقت.

صبح امروز داشتم در وبلاگ زیبای الزهرا المرضیه سلام الله علیها مطلب زیبایی می خواندم عنوانش این بود:“امر به معروف با طعم شکلات”

برای شما هم کپی کردم تا بخوانی عزیزم و بدانیم همه، که خیلی مسئولیت داریم.

یادم نمی آید کی او را برای اولین بار دیده ام ، اما تاثیرگذار ترین دیدار من مربوط میشود به یک سفری که به ارومیه داشتم، در اتوبوس او در صندلی جلو نشسته بود و من از او حدود یک یا دو صندلی فاصله داشتم. در بین راه بلند شد …


همه مان این شخص را از ظاهرش می شناسیم ، بارها شده است که از او شکلات گرفته ایم! اما نه فقط شکلات نگرفته ایم ، بلکه یک جمله اخلاقی هم گرفته ایم … از کودکی او را دیده ام و می شناسم اما شاید سرنوشت مرا به سمت رسانه نمی برد شاید اصلاً هیچ حس کنجکای در موردش پیدا نمی کردم.

یادم نمی آید کی او را برای اولین بار دیده ام ، اما تاثیرگذار ترین دیدار من مربوط میشود به یک سفری که به ارومیه داشتم ، در اتوبوس او در صندلی جلو نشسته بود و من از او حدود یک یا دو صندلی فاصله داشتم. در بین راه بلند شد آن کیسه معروفش را بدست گرفت و به هر کسی یک شکلات داد . بعد آمد جلو همه و بلند گفت چه کسی حمد و سوره اش را کاملاً درست بلد است بخواند؟ اصلاً فرصت نداد کسی بگوید بلد هستم یا نه بلکه گفت: آنهایی که بلد هستند ببیند که من درست میخوانم یا نه و آنهایی هم که مشکل دارند رفع کنند و شروع کرد حمد و سوره را بلند و شمرده شمرده و بصورت فصیح خواند و گفت حالا همه با هم بخوانیم برای فاتحه تمامی مومنین و مومنات از زمان حضرت آدم تا کنون ؛ در این بین من مغرور خدا را شکر کردم که این بابا تمام کرد! ولی نه تازه آغاز ماجرا بود.

شروع کرد از وضع جامعه گفتن ؛ از خودش حرف نمیزد ، تک تک جملاتش آیات و روایات بود ، از حجاب بگیر تا کسب و کار و … ؛ این سبک تبلیغی را بار اولم بود که میدیم ، در اتوبوس متوجه خانم هایی که سعی میکنند پوشش خود را درست کنند می شدم ، بعضی از آدم اشک در چشمانشان جمع شده بود ، بعضی به خود فرو رفته و بعضی مانند من بهت زده بودند! وقتی که خواست سر جایش بنشیند رفتم پیشش ، از او یک یادگاری خواستم ، گفت :

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی // نه چون کارت به جان آمد خدا از جان و دل خوانی

آن روزها گذشت و بارها او را دیدم و می بینم ، اما این بار فرق داشت ، او سوژه خبری من شده بود! و وای بر حال من که باز هم همه معنویات را ول کردم و دارم بدنبال سوژه میگردم …

رفتم جلو سلام کردم ، بعد جواب سلام پیش قدم شد حمد و سوره ات را بلدی؟ در این حین چند نفر هم که میخواستند شکلات بگیرند دورمان جمع شدند ، حدود ۶ نفر میشدیم که باهم حمد و سوره را سه صلوات بلند وسط شهر خواندیم و البته برای هیچ کسی غیر طبیعی نبود چون همه این مرد را می شناسند.

حالا کمی دورمان خلوت شده بود که مردی پیشمان آمد و پولی را داد گفت شکلات بخر و پخش کن برای شادی روح پدر و مادرم … برایم جالب بود رفتارهایش ، رکوردرم را روشن کرده بودم ، گفتم از خودت بگو ، گفت لازم نیست بدانی من کیستم! من سوادی ندارم اما بیان و زبان دارم و خدا آن دنیا از من خواهد پرسید که چرا زبانت را در راه من به کار نبردی؟ حالا شماها سواد دارید هیچ …

به او گفتم چرا این کار را برای تبلیغ انتخاب کردی؟ گفت : امام علی (ع) فرمودند تمامی کارهای نیک دنیا حتی جهاد راه خدا در مقابل امربمعروف و نهی از منکر همانند قطره ای در مقابل دریایی خروشان است …

از او پرسیدم چند سال دارید؟ گفت : رسول اکرم (ص) فرمودند سن بین ۶۰ تا ۷۰ جولانگاه مرگ است !

خلاصه هرچه پرسیدم اسم و نام و نشانی با یک آیه و حدیثی جوابم را داد و به من شکلات نداد …

براستی اسم این مرد چیست؟

ممنونم از هدیه شما دوست عزیز

نظر از: محب الشهدا [عضو] 

احسنت .اگر 100 نفرمثل این آدم درجامعه مون داشتیم.جامعه مون گلستان می شد.
با سلام.
از حضور شما سپاسگذارم. در پناه حق

1392/12/09 @ 21:13


فرم در حال بارگذاری ...