ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
چگونگی فهم قرآن
نوشته شده توسطصداقت...! 16ام بهمن, 1392از آیت الله بهاء الدینی سوال شد
برای فهم قرآن چ کنیم؟
فرمودند:
تزکیه و تهذیب در فهم قرآن بسیار دخیل است.
البته تفسیر هم خوب است.
سلوک معنوی/ اکبر اسدی/ ص 138
سیب!
نوشته شده توسطصداقت...! 13ام بهمن, 1392مرحوم مجلسی درباره شیخ عبدالله تستری گفته است که او در فضل و فضیلت دارای مقام والایی است. وقتی که به جوار رحمت خدا رفت، یکی از علما او را در خواب دید که وضع خوب و هیئتی نیکو دارد، از او پرسید که به چه وسیله صاحب این رتبه و مقام شدی؟ پاسخ داد: «من در مسجد جامع اصفهان درس حدیث می گفتم. مردی پیش من آمد سیبی که در دستش بود را به من هدیه کرد. چون درس تمام شد، من از مسجد خارج شدم. در حالی که آن سیب در دستم بود بین راه کودک یتیمی را مشاهده کردم و آن سیب را به او دادم.
آن طفل از گرفتن سیب بسیار خوشحال شد، به همین جهت خداوند به من این را عطا فرموده است.»
نشریه طلایه داران، بهمن و اسفند 1392، ش 39، ص 31
آنچه همیشه ترک کردم و آنچه هرگز ترک نکردم!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام بهمن, 1392شیخ بهلول می فرمود:
من در همه عمرم یک عمل را ترک کرده ام و یک عمل را اصلا ترک نکرده ام
و تحت هر شرایطی به جا آورده ام.
از این دو کار، برکت زیادی دیده ام و آن را به همه شما سفارش می کنم؛
آنچه ترک کرده ام دروغ است و آنچه ترک نکرده ام نماز شب است.
طلایه داران (نشریه فرهنگی، علمی آموزشی سازمان بسیج فرهنگیان)، ش 39،بهمن و اسفند2 139 ، ص 31
کاش این فضیلت بهلول را حداقل در گوشه ای از زندگیمان رعایت می کردیم.
فرموده ترک دروغ نه سخن دروغ.
وسعت این کلمه بسیار زیاد است و هر چیزی را شامل می شود کمی به آن فکر کنیم. در پناه حق
حسرت!
نوشته شده توسطصداقت...! 8ام بهمن, 1392غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلط
هر چه کردیم جز این کار غلط بود غلط
هر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطا
جز حدیث لب دلدار غلط بود غلط
کاش اول شدمی از دو جهان بیگانه
آشنایی به جز از یار غلط بود غلط
دو کاج جدید !
نوشته شده توسطصداقت...! 7ام بهمن, 1392در كنار خطوط سيم پيام خارج از ده دو كاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست ميديدند
روزي از روزهاي پائيزي زير رگبار و تازيانه باد
يكي از كاج ها به خود لرزيد خم شد و روي ديگري افتاد
گفت اي آشنا ببخش مرا خوب در حال من تأمل كن
ريشههايم ز خاك بيرون است چند روزي مرا تحمل كن
كاج همسايه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد
مهربانی به گوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد
میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان