ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
امیری حسین(علیه السلام) و نعم الامیر
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام آبان, 1392دارد غلط درون لغت نامه دهخد ا
باید نوشت روبروی عشق کربلا…!
سیب زمینی!
نوشته شده توسطصداقت...! 15ام آبان, 1392معلّم یک مهد کودک به بچههاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند.
او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیبزمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچهها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ٥ سیبزمینى بود. معلّم به بچهها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کمکم بچهها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیبزمینیهاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیبزمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچهها راحت شدند. معلّم از بچهها پرسید: «از این که سیبزمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟» بچهها از این که مجبور بودند سیبزمینیهاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.
آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیبزمینیها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید
پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟
برگرفته از وبلاگ http://moasher.blogfa.com
(این مطلب کاملا اتفاقی از این وبلاگ مطالعه، انتخاب و منتشر شده وصاحب
این وبلاگ نظری در مورد بقیه مطالب این وبلاگ ندارد.)
ماه عزای اشرف اولاد آدم است!
نوشته شده توسطصداقت...! 14ام آبان, 1392اصلا حسین علیه السلام جنس غمش فرق می کند
این راه عشق پیچ و غمش فرق می کند
اینجا گدا همیشه طلبکار می شود
این درگه آمدی کرمش فرق می کند.
هر دو جمله را با خود شست!
نوشته شده توسطصداقت...! 13ام آبان, 1392شخصی که امواج لنگه کفش او را گرفته بود روی ساحل نوشت: دریا کفش های مرا دزدید!
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت: دریا بخشنده ترین سفره دنیا،
ناگهان موجی آمد و هر دو جله را با خود شست
آری باید حرف های متفاوت را در وسعت خودمان هضم کنیم
تا به بیکرانی دریا باشیم
تولی و تبری در فروع دین یعنی بی تفاوتی ممنوع!
نوشته شده توسطصداقت...! 13ام آبان, 1392دنیا جای خطرناکی برای زندگی است.
نه به خاطر مردمان شرور،
بلکه به خاطر کسانی که شرارت ها را می بینند
و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.