« حکایت زمستان!خواب و تعبير خواب در منابع ديني! »

آخرین زیارت!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام مرداد, 1395

قدمت رفتن به زیارت آقا امام رضا علیه السلام، از زمانی که قاب عکس های قدیمی مرا در بغل پدرم به تصویر کشیده تا یک سال و چند ماه قبل، تقریبا هر سال تکرار می شد. خاطرات و لحظات تلخ و شیرین مختلفی در ذهنم ثبت شده اما هیچ کدام مثل آخرین زیارتی که رفتم ، نیست. اولین بار بود با مادر و یک کاروان صد درصد مونث و بدون مردان محرم، مسافرت می کردیم.

کاروانی همگن بیشتر از مادران و دختران حوزویشان. هتل شیک با تمام امکانات و تقسیم شدیم در اتاق های مختلف. همه تقریبا خودشان هم اتاقی هایشان را انتخاب کردند جز ما چهار نفر که خواسته ناخواسته هم اتاق شدیم.  من و مادرم، با یک مادرشوهر و عروس نازنینش برای کمتر از یک هفته، مهمان یک سوئیت چهار نفره شدیم.

خیلی استرس داشتم. از آنجایی که از گذشت و صبر مادر و سکوتش اطلاع داشتم نگران بودم اولین تجربه مادر از سفرهایی اینچنینی، تجربه تلخی باشد و هیچ نگفتن هایش و … رنجش را دو برابر کند.

همه استرس ها، همان ساعات اولیه آشنایی، به آرامش تبدیل شد. فاطمه خانم زن عجیبی بود.  خوش رو و مهربان. خوشدل و بی نظیر. اصلا متوجه نشدم که مادر شوهر و عروسند. گاهی که با سر تا پای خیس از زیر باران بر می گشتند حتی لباس های عروسش را می شست. مثل مادر بود و حتی مهربانتر. از همان اول با مادرم کوچ کردند روی فرش اتاق و من و عروس خانم دو نفره ، روی تخت هایی که برای چهار نفر تعبیه شده بود استراحت می کردیم. از بیرون که می آمدیم برای من و مادرم چای می آوردند و سفره پهن می کردند و … خلاصه تفاهم و گذشتی که گاهی در سفرهای خانوادگی هم تجربه نمی شود.

برایمان از خاطراتشان می گفت و تک دخترش. از عروس گرفتن و مهری که به عروسش داشت. شوخی هایی که طراوت خاصی به اتاق می داد. و بزرگواریش در تلاش برای اینکه به همه ما خوش بگذرد، ما را شرمنده می کرد. مهرش را میشد از چهره و نگاهش خواند و به هیچ عنوان تظاهر نمی کرد. با اینکه هم سن و سال مادرم بودند و شاید بیشتر، اما صحبت کردن و تلفن زدن هایشان به همسرشان دیدنی بود. در تمام این روزها اجازه ندادند یک قاشق ما جا به جا کنیم. از وقتی که متوجه شدند مادرم از سادات هستند که هیچ.

روز آخر بود و باید کم کم از هم جدا می شدیم. واقعا سفر عالی و همسفران سرشار از اخلاق بودند و خداحافظی سخت. آخرین چای را دور هم می خوردیم که، از مادرم در مورد تعداد فرزند و … سوال کردند و متقابل خودشان توضیح دادند از تعداد فرزندانشان. حرفی زدند که قلبم ااز جا کنده شد. و واقعا توان فرو بردن چای را نداشتم. فاطمه خانم گفتند سه فرزند دارم. و از پسری بزرگتر صحبت کردند. و سکوت. فاطمه خانم مادر یک شهید بود! و چه ساده بود لمس، بهشت را به بها می دهند نه بهانه!

نوشته شده توسط: صداقت/ 24 مرداد 1395/ میلاد امام رضا علیه السلام

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: یه طلبه [عضو] 
5 stars

سلام علیکم
مادر شهید…
نمیدانم در این عبارت، مادر از شهید کسب تعریف میکند
یا شهید از مادر…؟!
که هر دو در آسمانها معروفترند تا در زمین…

سفرهای هرساله مشهد و البته گاهی، سالی چند بار، که تبدیل شود به مجاورت چند ماهه اما بعد حتی نتوانی درخواست زیارت کنی… خیلی سخت است… :(
فرمودید مادرتان از سادات هستند… سلام گرمی از جانب من محضر مبارکشان ابلاغ بفرمایید…

پاسخ دادن:
سلام علیکم و رحمه الله
زیبایی ایهام در همین است
درک می کنم. بزرگواری شما را می رسانم.
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق

1395/10/17 @ 06:25
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
5 stars

زیارت امام رضا علیه السلام همیشه پر از خاطرست

پاسخ دادن:
سلام
دقیقا
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق

1395/05/27 @ 17:59
نظر از: سیده فوزیه موسوی [عضو] 

باسلام وخدا قوت
التماس دعا

پاسخ دادن:
سلام و احترام. خدا یارتان
از حضور شما سپاسگزارم
حاجت روا باشید
در پناه حق

1395/05/27 @ 08:38
نظر از:  

ممنون از مطلب خوبتان

پاسخ دادن:
سلام و احترام
متشکرم. خوبی از شماست
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق

1395/05/26 @ 21:13
نظر از: شاهمرادی [عضو] 
شاهمرادی

عالی بود

پاسخ دادن:
سلام و احترام
متشکرم.
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق

1395/05/26 @ 20:42
نظر از: حکیمه سپاهان شهر [عضو] 
5 stars

خیلی زیبا بود
ممنون

پاسخ دادن:
سلام
متشکرم. زیبایی از نگاه شماست.
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق

1395/05/25 @ 08:35


فرم در حال بارگذاری ...