ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



شنيدني هاي نشنيدني از شهيد مدرس !

نوشته شده توسط 9ام آذر, 1394

** روزی یکی از نمایندگان که با رضا خان ارتباط برقرار کرده بود خدمت آقا آمد و گفت: آقا اگر با رضا خان بسازید بهتر است، بهتر می توانید به مردم خدمت کنید. او به شما علاقمند است، به شما ارادت دارد. آقا جواب داد: سردار سپه دو عیب دارد: اولا دروغگو است. ثانیا طمع وی حد و مرزی ندارد. لذا من نمی توانم با او کنار بیایم (1).

**امام خـمينى(ره ‌) : «اينك كه مدرس با سربلندى از‌ بين‏ ما‌ رفت، برماست كه ابعاد روحى‌ و بـينش‌ سـياسى‌ و اعـتقادى او را هرچه‌ بهتر‌ بشناسيم، زيرا كه او‌ زنده‌ است و الگوى تمامى مبارزان ‏است‏ حق‏جوست… »(2)

** وقـتى‌ طرح نخستين اسكناس جمهورى اسلامى ايران را خدمت امـام خميني (ره) ‏بردند، امـام ذيل تصوير آن مجتهد مبارز نوشت‌: «سزاوار‌ است‌ كه ‏اولين اسكناسى كه در ايران به طبع‌ مى ‏رسد‌ عكس‌ اولين مـرد‌ مجاهد در‌ رژيم منحوس پهلوى باشد.»(2)

**اختلاف من با رضاخان بر سركلاه و عـمامه و اين قـبيل مسائل جزئى‌ مثل نظام اجـبارى نـيست. من‏ در حقيقت ‏با سياست انگلستان كه رضاخان را عامل اجراى مقاصداستعمارى خود در ايران قرار داده مخالفم. من با سياست هايى كه ‏آزادى و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد‌ مى‏ كند‌، مبارزه‏ مى ‏كنم. راه و هدف خـود را مـى ‏شناسم. در اين مبارزه هم پشت‏ سر خـودرا نـگاه نمى‏ كنم كه شما يا كسان ديگر همراهى مى‏ كنيد يا نه. لازمه‏ مبارزه در اين راه از خود گذشتگى‌ و فداكارى‌ است…»(3)

(1) مدرس/ علی مدرسی/ ص 202

(2) گلي زواره، غلامرضا ، امام خمینی (ره )و شهید مدرس (1)، ماهنامه فرهنگ كوثر، 1378، ش 36، صص20 تا22.

(3) گلي زواره، غلامرضا ، امام خمینی (ره )و شهید مدرس (2)، ماهنامه فرهنگ كوثر، 1379، ش 37، صص16 تا19

مقالات برگرفته از سايت نور مگز مي باشد.

تالیف شده توسط: مدیر وبلاگ

انتخاب عنوان و مطالب توسط مدير وبلاگ صورت گرفته و سليقه اي است.

اراده های پفکی...!

نوشته شده توسطصداقت...! 9ام آذر, 1394

مدعوین محترم یکی یکی وارد می شدند.  اولین پیامد ورود مهمانان خارجی مها جرت بنده از اتاقم و مستقر شدن در هال است. به علت عدم  امکان انتقال کلیه وسایل مدتی-  دور از جان علما و مجتهدین قدیم- ، به سبک آنها روی زمین و با میز کوچک و کتاب های اطرافم به فعالیت خود ادامه می دهم.  تمرکزی ندارم و عملا هیچ فعالیت مفیدی انجام نمی شود. برادرزاده های عزیز مشغول توپ بازی بودند. گاهی توپ دو نیمکره مغزم را جابجا می کرد و گاهی درب و دیوار لپ تاپ با زلزله ای به قدرت هفت و نیم ریشتر می لرزید. کم کم به این نتیجه رسیدم که همان بهتر که سر ما بخورند و با تلخی آنها را روانه حیاط نمایم. حتما باید به مادر بگویم از این طرح ها و دور هم جمع شدن ها دست بردارد و … که وجدانم به صدا در آمد.  اینکه فقط در سکوت و اتاق و شرایط تعریف نموده برای خود بتوانم فعالیت داشته باشم  نشد علاقه به علم و اینکه مهربانی و گذشت مختص زمانی است که به قول معروف دنیا به کامم باشد  هم نشد ایمان.  از خودم سوال کردم چرا فقط بعضی مشغولیت ها مثل کتاب و درس و … را ارزشمند می دانیم و پرداختن به آن را مانع هدر دادن عمر. بازی کردن با بچه ها  کار مفیدی نیست؟ با لپ تاپ و میز و کتاب خداحافظی کردم و رفتم وسط میدان که فاطمه هم از تنهایی در بیاید. سه به دو.رده سنی به جز عمه  از 5 سال و اندی تا دو سال و اندی.  آن قدر بازی و سر و صدا  کردیم که نزدیک بود پدرم به همان نتیجه قبلی برسد. برای رفع خستگی هر دو پفک خانواده را باز کردم و در ظرفی بزرگ وچند نفری دایره زدیم  و مشغول شدیم. . هنوز اولین دانه  را در دهانم نگذاشته بودم که متوجه شدم محمد با احساس خاصی نشسته و هیچ حرکتی انجام نمی دهد. «عمه بخور مگر پفک دوست نداری؟ » «نه». «عمه عزیزم من که می دانم پفک دوست داری  بخورهمه جمع شده ایم که خوش باشیم شما چرا کنار رفتی؟».  «بابام گفته رنگ مصنوعی داره و جزء ضربدرهاست.» .  «جزء ضربدرهاست یعنی چی؟» «یعنی طبیعی نیست و نباید بخوریم.».  گفتم :«بابات درست گفتن اما یک بار اشکالی ندارد». چهار نفری هر چه التماسش کردیم فایده نداشت.  لب نزد. باور این اراده از یک کودک پیش دبستانی واقعا جای تعجب داشت.  درک اینکه چه بر درونش حکومت می کرد که زرق و برق مختص سنش او را فریب نمی داد و وسوسه همه اطرافیانش که جزء عزیزانش بودند بر او اثری نداشت؛ سخت بود.  پفک را جمع کردم و میوه آوردم.  این چند روز هر چه با مهمان کوچک چشم در چشم شدم، از شرمندگی نگاهم را فرو خوردم و آرزو کردم کاش ما بزرگترها هم در برابر مولا و خدایمان اینگونه بودیم!!!! و هرچه نگاهم به پفک می افتاد این بیت را زمزمه می کردم: نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد // ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
شاید گناه و ایمان ،  به شرط به کام بودن دنیا، نشانه آن است که در مکتب عشق هنوز در مقطع مهد کودک مردودیم و  برای راه یافتن به  پیش دبستانی این اراده های  پفکی کافی نیست.

صداقت/ 9 آبان 94

مگر این چند روز دریابیم!!!

نوشته شده توسطصداقت...! 6ام آذر, 1394

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصه‌های سردابیم

بی‌ تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین
یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

آمدی بغض کوچه‌ها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد
با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم

شاعر: قاسم صرافان

غم هايت را افزون نما!

نوشته شده توسطصداقت...! 4ام آذر, 1394

وقتي با خوبان همنشين شديم، غم ها كم مي شود. اصلا آن غم ها عوض مي شود.

غمي كه براي خدا و امام زمان است، غمي كه به خاطر نرسيدن به كمال است

غمي كه براي آخرت است… بگزار بيشتر شود. اين ها مغزش شادي است.

اگر دعاي ندبه مي خواني و در فراق امام زمان عليه السلام گريه مي كني

اگر زيارت عاشورا مي خواني و بر مصائب امام حسين عليه السلام گريه مي كني

بعد از آن احساس سبكي مي كني. احساس شادي و خوشي مي كني.

نسيم بهشت / حبيب الله فرحزاد/ ص 68

راه های مشتاقان (16)

نوشته شده توسطصداقت...! 4ام آذر, 1394

اَللّهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتینَ اِلَیک والِهَةٌ

خداوندا دل هاي آرام گرفتگان به تو، سرگشته است.

*پس از دعا ها و تقاضاهاي سيزده گانه ، در ادامه امام سجاد عليه السلام عباراتي را در بيست و دو فرازبه صورت مناجات با حق تعالي ابراز مي فرمايند. منظور حضرت طلب مضمون آنها از خداوند براي خويش است. اگر چه حضرت اين كمالات را در حد اعلا دارا بوده اند اما چون حدوث و بقاي آن را از خداوند متعال مي دانستند، با دعا دوام آن را خواستارند.

*با توجه به معناي «خبت» مخبتين مومناني هستند كه به مرتبه اي از ايمان رسيده اند كه هيچ چيز آنها را متزلزل نكرده و از ياد خدا وند متعال غافل نمي شوند.

*اساس تعليمات قرآن و سنت در تمامي شوون زندگي انسان، بر تحصيل ايمان و حفظ و تقويت آن استوار است كه اين مهم با ايجاد شرايط و لوازمش محقق مي شود كه مهمترين آن، پيروي از دستورات آن هاست.

*با مقاومت در برابر وسوسه هاي شيطاني تابعين حقيقي پيامبر صلي الله ليه و آله و سلم از غير ايشان جدا شده و شناخته مي شوند.

*همگان ماموريم در دين بصيرت يافته و از آن با آگاهي و روشنايي دفاع كنيم. خداوند متعال در چندين آيه اعطاي قرآن را به عنوان بصائر بيان كرده تا ديگران نسبت به آن بصيرت يافته و از كوري رهايي يابند (انعام آيه 104، اعراف آيه 203 و …)

*محبت خداوند نسبت به بنده، آثاري دارد و آن برطرف كردن موانع قلبي بين او و خودش است.

*مراد از كلمات طيب همان اعتقادات صالح است كه طبق موازين محكم عقلي باشد. اين اعتقادات با عمل صالح و پيروي دقيق از كتاب و سنت روشن تر مي شود، به گونه اي كه دل انسان را دگرگون و متحول مي سازد، تا جايي كه دل از غير حق تعالي بريده مي شود و جز به او شيفتگي و اشتياق نمي ورزد.

شرح زیارت امین الله/ استاد شیخ محمود تحریری/ نكات صص 350 تا 360

نگاهی از تو بس باشد مرا...!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام آبان, 1394

از دوعالم دردت ای دلدار، بس باشد مرا
کافرعشقم اگر ، غیر تو کس باشد مرا

با تو باشم وسعت دل ، بگذرد ازعرش هم
بی تو باشم هر دوعالم،یک قفس باشد مرا

من نمیدانم چسان ، جانم فداخواهد شدن
این قدر دانم ، نگاهی از تو بس باشد مرا

عمرخواهم پایدار و جان شیرین بی شمار
بر تو می افشانده باشم ، تانفس باشد مرا

شاعر: فیض کاشانی