« راه های مشتاقان (15)غم اگر به كوه گويم...! »

به گمانم که...

نوشته شده توسطصداقت...! 29ام آبان, 1394

با کدام آبرویی، روز شمارش باشیم
عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم
کاروان سحرش بهـر همه جا دارد
تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم؟!
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است
آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم
گیرم امروز به ما اذن ملاقات دهد
مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم
بارها در پی کار دل ما راه افتاد
یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم
ما چرا؟ خوب ترین ها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟!

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم

شاعر: علی اکبر لطیفیان


فرم در حال بارگذاری ...