موضوعات: "نکته ها و آموزه ها" یا "دریای پر گهر" یا "فقط خدا" یا "مهدویت" یا "نشانه های خدا در زمین" یا "پیام قرآنی"
عمرت برفت و چاره کاری نساختی!
نوشته شده توسطصداقت...!چـون شـادمانی و غـم دنیـا مقیــم نیست فرعون کامـران به و ایـوب مبتـلا
غـم نیـست زخـم خـورده راه خـدای را دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا
مابین آسمان و زمین جای عیش نیست یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟
عمرت برفت و چاره کاری نســاختی اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیــا
کردار نیک و بد به قیامت قریـن توست آن اختیـار کن که تـوان دیـدنش لقـا
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 1ام بهمن, 1393الهی!
آن که را دلِ بازی دادی، دهن بسته است
این سخن پرداز، دل بسته است!
الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی/ ص 40
خودکشی!
نوشته شده توسطصداقت...! 1ام بهمن, 1393جُحی در کودکی، چند روز شاگرد خیاطی بود.
روزی استادش کاسه عسلی به مغازه برد. خواست که برای کاری برود.
او را گفت: دراین کاسه زهر است، زنهارتا نخوری که هلاک شوی.
گفت: من با آن چه کار دارم.
چون استاد برفت،
جحی وصله جامه به صراف داد و تکه نانی اضافی گرفت و با آن تمام عسل را بخورد.
استاد باز آمد. وصله می طلبید ، جحی گفت: مرا مزن تا راست بگویم.
در حالی که من غافل شدم دزد وصله را بر ربود. من ترسیدم که بیایی و مرا بزنی.
گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم.
آن زهر که در کاسه بود تمام خوردم و هنوز زنده ام؛ باقی تو دانی.
گزیده طنز عبید زاکانی/به اهتمام ابوالفضل زرویی نصرآباد/ ص 13
بیل و کلنگ لازم است!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 29ام دی, 1393آیا برای خَرق حُجُب (از بین بردن پرده ها و موانع بین انسان و خدا)
بیل و کلنگ لازم است؟؟!!
مثلا بهترین راه آن، در نماز است؛ آیا در حال نماز لازم است بیل و کلنگ حمل کنیم و با حجاب ها مبارزه کنیم؟!
جرعه وصال(چکیده ای از اندیشه های آیت الله بهجت)/ ص 95
سخنان چهارصد پیامبر در چهار سخن!
نوشته شده توسطصداقت...! 29ام دی, 1393لقمان به پسرش گفت:
ای پسرم! بدان همانا من چهارصد پیامبر را خدمت نمودم و از سخنانشان چهار سخن را فرا گرفتم:
در هنگام نماز ، پس از دلت پاسداری نما( در نماز حضور قلب داشته باش).
در هنگام خوردن غذا، پس گلوی خود را حفظ نما (پر خوری مکن، غذای حرام مخور)
و در خانه مردم چشمت را (از گناه و ..) محافظت نما.
و آنگاه که در میان مردم هستی، زبانت را (از دروغ و غیبت و …) نگهدار
قصه ها و حکمت های لقمان/ علامه مجلسی/ ص 67
ای کریم آسمانی!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام دی, 1393ای شکوه کهکشان ها پیش چشمانت حقیر
روح خنجر خورده ام رااز شب مطلق بگیر
رشک مرغان رها در باد شد پرواز من
تا شدم در تار و پودخلعت عشقت اسیر
طرح لبخند غیورت مثل باران مهربان
جنگل سبز حضورت مثل دریا دلپذیر
من همان باز بلند اوازه تاریخی ام
از نشستن روی بازوی نجیبت ناگزیر
کوچه کوچه هفت شهر عاشقی را گشته ام
مثل تو پیدا نکردم ای شگفت بی نظیر
ای کریم اسمانی با نگاه روشنت
سکه مهتاب را دادی به شبهای فقیر
شاعری در مشعر/ گزیده اشعار سید حسن حسینی / ص 14