« مقصد عالی!تلاش بیهوده! »

اوج غم قصه این شعر همین جاست!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام اردیبهشت, 1393

نمی دانستم چرا به مسافرت علاقه زیادی ندارم. در سال نهایتا به  دو مسافرت بیشتر راضی نمی شوم. در هر صورت مسافرت های یک روزه و برای سفرهای زیارتی سه روز ماندن در شهر مقصد را می پذیرم و بقیه روزها برایم تقریبا رنج آور است. پیش تر ها فکر می کردم اینکه اسلام سفارش به سفر و آداب آن دارد فقط به خاطر تغییر روحیه و تفریح است. اما حالا خوب می فهمم که بیشتر از آن، سفر فقط یک تمرین برای دل کندن و جدا شدن از وابستگی هاست و تذکر نعمت هایی که تکرارشان برایمان عادت شده و متوجه بودنشان نیستیم و رنج سفر از وابستگی هاست در حضر!. روزی که می خواستم به سفر بروم تردید زیادی داشتم. لیستی از کارهای  در حال اجرا و عقب افتادن و جبران پذیر نبودن، مسئولیت هایی که قبول کرده بودم مثل وبلاگ و … و مشکلات دیگر مرا سرد می کرد اما مگر می شود بعد از یک سال نرفتن به زیارت آقا امام رضا علیه السلام و جا ماندن از سفر خانواده در  عید و … قرار را بر رفتن ترجیح داد و مهمتر اینکه این آخرین سفری است که می توانم با دوستان حوزویم همراه باشم چرا که یکی دو ماه دیگر بیشتر مهمان این مکان مقدس نیستم .  مشکل زیر سوال رفتن مسئولان سامانه پس از اعلام وبلاگم به عنوان وبلاگ فعال و اینکه رکود یک هفته ای نمای مناسبی نداشت را با سپردن پس وردم به یکی از اعضای خانواده  به منظور جبران کوتاهی در غیابم  تا حدودی مرتفع نمودم. روز آخر حضور وقتی از یکی از دوستان سامانه خداحافظی کردم قبل از گفتن علت، از من سوال کرد ند چرا یک هفته نیستم؟! به مزاح به او گفتم می خواهم یک هفته ای نباشم ببینم دلی برایم تنگ می شود یا نه! با تردید بین عقل و دل عازم سفر شدم. سفر گزیده و خوبی بود. به یاد همه بودم. پربود از تجربه های تلخ و شیرین ولی مهمترین نتیجه اش بعد از بازگشت بود. وقتی بازگشتم در خانواده با دل هایی مواجه شدم که برایم تنگ شده بود و از دیدنم شاد و ازخستگی و دوریم نگران لمسش خیلی زیبا بود چون  ما معمولا جدای از  خانواده و بدون محرم سفر نمی کنیم. همان شب  سری  هم زدم به آمار و نظرات وبلاگ. گرچه مزاح کرده بودم اما واقعا  دلی برایم تنگ و خاطری نگران نشده بود . حضور و عدم حضورِ مثلا تبلیغیم، تاثیری نداشت.  به یاد این سخن حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه افتادم که  به گونه ای با مردم معاشرت کنید که اگر مردید برایتان گریه کنند و اگر زنده هستید به شما مشتاق باشنداین یعنی حکومت بر دل ها. و از خودم سوال کردم واقعا اینگونه زندگی کرده ام؟!.  به این حقیقت خیلی اعتقاد دارم خیــــــــــــــــلی، که راز حکومت بر دل ها فقط آیه 63 سوره انفال است یعنی وصل کننده دل ها فقط خداست و برای دستیابی به این رمز راهش فقط  کسب رضایت خداست چون نمی شود رفتاری داشت که همه را راضی کرد، اما می شود خدا را راضی کرد تا دل های در دستش را مشتاق تو نماید خدای ما سریع الرضاست و بی نیاز. گاهی باید انسان بازگردد و به رفتارهای خود نظری بیندازد نکند به گونه ای زندگی کرده باشیم که بود و نبودمان برای  انسان هایی که سهمی از خدا باوری دارند فرقی نداشته باشد و بدتر از آن نکند نبودنمان زیباتر از بودنمان باشد.   بدتر آنکه برای چیزی و کسانی دغدغه و تشویش داشته باشیم که هنرشان در بی خدایی است.  اگر از قلب انسان های خداباور  پاک شدیم یا رنجی بودیم برای آن ها. آن وقت است که
اوج غم  قصه این شعر همین جاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار!


دفتر خاطرات شخصی/ 1393/02/16


فرم در حال بارگذاری ...