« دولت از مرغ همایون طلب و سایه او!خون بهای دین! »

آنی که عاشقش بودم...

نوشته شده توسطصداقت...! 11ام خرداد, 1393

خیلی دلم گرفته بود، اما تا حالا کسی اشکم را ندیده بود. دوست نداشتم گریه کنم. حتی خودم هم می دانستم این گریه خیلی بچگانه است.  ولی دل است دیگر. گاهی وسعتش اندازه  دل یک گنجشک کوچک می شود و می گیرد، آن هم از بعضی آدم ها و  البته از خودم. هضم اینکه دوستانم محترمانه، اما با نیش و کنایه به  رفتار من با زن برادرم که این ترم استاددو واحد درسی ام است  اشکال می کردند سخت بود. گرچه جوابی نمی دادم  ولی دلیل نمیشد که ناراحت هم نمی شدم . رفتم کنار دیوار اتاقم نشستم و کمی با خودکلنجار رفتم راستش را بگویم به رفتارم شک کرده بودم و احساس ضعیف بودن داشتم. ولی یک حس درونی هم به من می گفت: اینکه به احترام استادت از جایت بلند شوی یا درس جواب بدهی چه ربطی دارد به خواهر شوهر  بودن. اینکه  مادرت مادر شوهر است و دو ساعت مواظب نوه خود چه ایرادی داشت؟ اینکه بعضی ها به بعضی دیگر درس کنترل «رو » می دهند نسبت به مادر شوهر و خواهر شوهر یعنی چه؟ اینکه زن برادرم به من احترام می گذارد و روابط ما خواهرانه است چرا باید به قانون حاکم براجتماع اهانت شده باشد؟ اینکه کوچکتراست شما بروید به دیدارش ما نی آییم؟ اینکه اگر به شوهرت سخت نگیری برایت نمی ماند؟! اینکه بعضی ها می گویند فلان زن برادرت پشت سرت این را می گفت ؛ جواب نمام را تایید می کنند؟ این ها یعنی چه؟ این حرف ها دلتنگم می کرد و دلگیر . یک جور کلنجار بین اعتقاد و حس. بگویم به تیرگی و سرد شدن روابط کمک می کرد و قدرت حس از اعتقاد بیشتر بود باور می کنید؟!  اما اینکه همیشه درگیر باشیم درست نیست، باید حلش کرد. آن روز نشستم که حلش کنم. اعتقادم به حس گفت:  این همه کتاب اخلاق، اندیشه اسلامی ، معارف، عقاید، سالی هزار تا سخنرانی کدامش برای کلام ما تبصره روابطی مثل خواهر شوهر بودن، عروس بودن، مادر شوهر بودن، مادر زن بودن و … تعریف کرد ه اند؟. کجا مجوز زخم زبان و تندی صادر شده؟! بله یک حقوقی تعریف کرده اند برایمان مثل حقوق فرزندی، پدری ، مادری، همسایه، استاد، برادر دینی و … اما حقوق ، مجوز سرزنش بود و بی احترامی و اینکه من به وظایفم عمل نکنم؟. گناهانان زبان را می خوانیم که بشماریم؟؟! باید بر می گشتیم و روی نمره اخلاق بیست کارنامه ها خط قرمز می کشیدیم چون نمره را اگر کنار نمره اخلاقی که خدا به ما خواهد داد بگذاریم فاصله خیلی زیاد است. جا داشت آنجا از شدت شرمندگی، شان و شوکت را کنار بگذارم و جلوی همه بلند بلند گریه کنم. گریه کنم تا مثل آن مار که به او  گفتند چرا گریه می کنی؟  گفت: «چون تازه فهمیدم آنی را که عمرم را به پایش گذاشتم و در فراقش گریه کردم و به یادش بیداری کشیدم ، آنی که عاشقش بودم شلنگ همسایه بوده اصلا یا ر م مارنبوده،»  من هم همان حرف را تکرار کنم. راستی خدا کجای زندگی ماست؟، خط کش کلام ما رضایت خداست یا  رفتار های اجتماعی و اقتصادی و نیت ها و  …. ما.؟!!!! نه جان خواهر آنی که عاشقش بودیم و هستیم و  بر قلب ما حکومت می کند ناخداست نه خدا! رضایت  نفس است نه رضایت صاحب نَفَس!


نظر از: رهنما [عضو] 

آفرین! قلمتان نویسا

پاسخ دادن:
با سلام
حضور شما باعث افتخار ماست.
از حضور پر امید شما سپاسگذارم.
در پناه حق

1393/03/13 @ 11:22


فرم در حال بارگذاری ...