« آن روزها.... این روزها!!! | مهمان خدا/ نعمت نهم » |
رازهای مگو!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام تیر, 1395نیم وجبی، سوزن و نخ به دست کنار مادر نشسته بود و سعی در کوک زدن ملحفه بالش. نگاهی از عمق وجود به او انداختم و گفتم: عمه جان فاطمه با سوزن چه کار داری، خطرناک است. بچه دو سال و نیمه مثل پیر مرد هفتاد ساله جواب داد: «مامان جون گفته بالش بابا جون بدوزم چیزیم نمیشه» ادامه دادم: مگه بلدی ؟ گفت بله و توضیحی داد که استاد خیاط نمی توانست مهارتش را انکار کند. خواستم مانعش شوم مادرم گفتند: نخ و سوزن را وصل کرده ام به پارچه کمی بازی می کند می بیند نمی شود خسته می شود خودش با رضایت و شادی می رود. و همین اتفاق افتاد.
بابا از سر کار برگشته بود، به همرا ه فاطمه، سه نفری رفتیم آشپزخانه. فاطمه جو عاطفی عجیبی راه انداخته بود و برای پدرم پارک رفتن با عمو را توضیح می داد. بابا خوردنی هایی که برایش خریده بود را به او داد و بغلش کرد و یک لیوان چای هم برای من ریخت. کلام فاطمه پر بود از محبت های بابا، بابا جون، عمو، و …. خواستم چای را بخورم که حس عجیبی به من دست داد. چه ظرافتی! آفرین بر هنر مردانی که با تامین عاطفی همسران و دختران و محارم خود در خانواده، مانع از باز شدن دریچه محبت دل این موجود لطیف و جامعه ساز، بر غیر شدند آن هم به قیمت حراج عنصر حجاب!
نوشته شده توسط: صداقت/ 28 تیر 1395
سلام علیکم
بسیارخوب بود
موفق باشید.
پاسخ دادن:
سلام علیکم و رحمه الله
متشکرم
موفق و موید باشید
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق
با سلام
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم
راهیِ بیتالكرمِ قم شدم
رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر
رد شدم از تشنگیِ گرمسیر
کیست که اینگونه جلا میدهد
بوی غریبیِ رضا میدهد
پارهای از بارگهِ شاه طوس!
فاطمه ای خواهر «شمسالشّموس»!
عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!
از سفر سختِ کویر آمدم
شاعر و رنجور و فقیر آمدم
اذنِ زیارت بده بانو! به من
رو به تو کردم، بنما رو به من
اذنِ نمازم بده، بانویِ آب!
روضهی معصومیت آفتاب!
«شیعه» به نام تو مباهات کرد
«نور» در این خانه مناجات کرد
بس که در این خانه خدا منجلی است
هر کسی آمد به لبش «یا علی» است
بُقعهای از کوی بنیهاشم است
مدرسهی عالمه و عالِم است
دل تپش از بزم محبت گرفت
در ملکوتش سرِ خلوت گرفت
لحظهای آرام به کنجی نشست
حضرت معصومه! دل من شکست
اشک! خدا را، تو به من بد نکن
حضرت معصومه! مرا رد نکن
اشک! به راهِ سخنم سد شدی
خوب من این باره چرا بد شدی؟
اشک! خدا را، تو بگو: این منم
شمع همین خانهام و روشنم
من نگرانم که مرا رد کنند
خواستنیهام به من بد کنند
عمّهی مظلومهی صاحب زمان!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!
نام تو یادآور زینب شده
موجبِ آوارگیِ شب شده
همسخنِ خلوتِ تنهای من!
دخترِ خورشید و مسیحای من!
مریم قدّیسهیِِ آلِ علی!
سیّدهیِ نسلِ زلالِ علی!
کوثری از سلسلهی حیدری
پارهای از عصمتِ پیغمبری
شیفتگانت به طواف آمدند
در «حرم ستر عفاف» آمدند
جرعهای از آب حیاتم بده
حضرت معصومه نجاتم بده
یا علی علیه السلام
سلام بسیار زیبا
http://seyyedehelham.kowsarblog.ir/
پاسخ دادن:
سلام و احترام
متشکرم.زیبایی از نگاه شماست
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق
با سلام
خداقوت التماس دعا
در پناه حق موفق باشید
پاسخ دادن:
سلام و احترام
خدا یارتان. حاجت روا باشید.
از حضور شما سپاسگزارم
موفق و موید باشید
در پناه حق
سلام
دستتون درد نكنه…
ان شاا.خدا حافظ ونگهدار فاطمه جون و آقايون مهربون با خانواده باشه
پاسخ دادن:
سلام و احترام
متشکرم.
متشکرم. ان شاء الله خدا وند حافظ همه مردان با غیرت و خانواده دوست شیعه باشد.
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق
زیبا بود …
پاسخ دادن:
سلام و احترام آقای دکتر
خوش آمدید
متشکرم
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق
سلام دوست عزیز
مثل همیشه زیبا بود.
در پناه حق
————
سلام و احترام دوست عزیز کبوتر حرم!
زیبایی از نگاه زیبا پسند شماست
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق
فرم در حال بارگذاری ...