« کوله باری بردار! | قرص درد دل! » |
بچه باش!
نوشته شده توسطصداقت...! 31ام تیر, 1394تمام توجهم به فاطمه بود. ازنگاه کردن به خنده ها ی ملیح و شادی آفرین و بازی های به ظاهر ساده و شیرینش روحم تازه می شد. گوش دادن به جمله ها و کلمات و عمه عمه گفتن های واضحش باور اینکه هنوز چند ماه به افق دو ساله شدنش باقیمانده است را، سخت تر می کند. حین تماشا و بازی، گاهی هم سکوت می کنم و دلتنگ می شوم. عسل این شیرین کامی، با تلخی نگرانی ام آمیخته و طعم عجیبی ایجاد کرده است. هر روز وابسته تر می شود و حضورش زمان بیشتری را برای توجه به او طلب می کند. وقتی با هزار بهانه به منزل می رود، چند ساعت بعد با هق هقی که نشان از گریه ای طولانی و عمیق است، باز می گردد. گاهی تا ساعت دوازده شب مهمان ماست و این یعنی مطالعه و روشن کردن سیستم و … تعطیل. مجبور بودم برای مسئولیتی که پذیرفته بودم سیستم را روشن کنم. مگر می گذاشت به نیت تبرک هم که شده موس را لمس کنم. امان صفحه کلید بریده شد. سوال کردن هایش بیچاره ام کرده بود. ناگزیر از اتاق خارج شدم و با همکاری مادرم برادر زاده عزیز را پشت د ر جا گذاشتم و به اتاق بازگشتم. چند دقیقه نگذشته بود که صدای دست هایش که محکم به در می کوبید و پشت در عمه عمه می کرد شنیده شد. شنیده شدن صدای مادرم و مهربانی هایش، توجه نکردن به خواهش او را ممکن می ساخت. البته تا آنجایی که صدای گریه اش شنیده شد. از اتاق خارج شدم. روبرویش نشستم. سعی کردم با کلمات و نوازش آرامش کنم. نمی دانم چه شد باور نکرد و برای اولین بار به چشمانم حمله ور شد . در یک عکس العمل سریع،مقاومت کردم برای نجات از کور شدن که دستم محکم خورد به دستش . بغض کرد، رهایم کرد و رفت. تا مدتی کنارم نمی آمد. انگار ترسیده بود. ناراحت شدم. بازگشتم به اتاق. در فکر بودم و مشغول سیستم . چطور می شد به او بفهمانم ؛ نمی شود تمام زمانم متعلق به او باشد، گاهی مجبورم کنارش نباشم، با آن همه رابطه عاطفی این مدت چرا باور نمی کند دستم اتفاقی با او برخورد کرده و … راست گفته اند بچه ها زود همه چیز را فراموش می کنند. چقدر بی وفا! در همین افکاربودم که دیدم کنارم ایستاده و دو باره با لبخند دلبرانه اش، صدا می زند عمه عمه. دلم برایش تنگ شده بود، بغلش کردم و ابراز علاقه. بعد از سال ها امروز فهمیدم که آن فراموشی کودکانه ای که پیامبر مهربانی ها از ما طلب می نماید، فراموشی بدی هاست کنار به یاد داشتن خوبی ها. فکر می کنم خیلی هایمان باید سال ها تمرین کنیم و زحمت بکشیم، آن هم برای بچه بودن، خیلی دور شده ایم از امتیاز داشتن دلی بی کینه و آشنا به محبت آنها که به ما ستم کردند. به خدا اعتماد کن بچه باش بچه.
صداقت: 31 تیر 94
سلام عزیزم نتیجه گیری جالبی داشتید
پاسخ دادن:
سلام و احترام دوست عزیز
ممنونم
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق
سلام خانم صداقت
مطلب و نکات اخلاقی خوبی را با کلمات زیبا یادآوری کردید.
موفق باشید
خوشحال می شویم از نظرات ارزشمندتان در وبلاگمان بهره مند گردیم.
پاسخ دادن:
سلام و احترام مهربان
نظر لطف شماست. ممنونم
همچنین شما.
نفرمایید.
از حضور پر مهر شما سپاسگزارم
در پناه حق
سلام علیکم ممنون از راهنمایی هایتان چشم کمترش میکنم
پاسخ دادن:
سلام علیکم و رحمه الله.
فقط نظرم را گفتم. اگر جسارتی شده عذر خواهی می کنم.
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق
سلام خیلی مطلبتون عالی بود ممنون میشم به وبلاگ منم سری بزنید بازم ممنون از مطلب عالیتون یا علی التماس دعا
پاسخ دادن:
سلام و احترام
نظر لطف شماست. ممنونم
چشم حتما
از حضور پر مهر شما سپاسگزارم
در پناه حق
سلام. اتفاقا بنده هم چندتا از این برادرزاده های محترم را دارم، ولی با این دید به موضوع نگاه نکرده بودم، موفق باشید
پاسخ دادن:
سلام و احترام
خدا حفظشون کنه. ممنونم
از حضور پر شما سپاسگزارم
موفق و موید باشید.
در پناه حق
سلام
واقعا امتیاز بزرگی است داشتن دل بی کینه و آشنا به محبت
ممنون، زیبا بود
پاسخ دادن:
سلام و احترام
واقعا
نظر لطف شماست.
از حضور ارزشمندتان سپاسگزارم
در پناه حق
سلام دوست عزیزم
احسنت، خیلی عالی و هنرمندانه نوشتید.
در پناه حق
پاسخ دادن:
سلااام مهربان دوست
نظر لطف شماست.
از حضور ارزشمندتان سپاسگزارم
در پناه حق
سلام باوفادوست عزیزم
من مطالب شما رو می خونم و از نتیجه گیری شما از وقایع روزمره زندگی لذت می برم.
ثانیه های زندگی گذران درس های عبرت آموزی است که باید اونها رو قدر بشناسیم.
دل بی کینه داشتن زیباست اگر بگذارند
پاسخ دادن:
سلااام مهربان دوست نازنین
باعث افتخار ماست.
از حضور ارزشمندتان سپاسگزارم
در پناه حق
با سلام و تشکر از بروز بودن وبلاگتان
مطلب پیشنهادی شما در منتخب ها درج شد.
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...