« بچه باش! | الهی! » |
قرص درد دل!
نوشته شده توسطصداقت...! 28ام تیر, 1394چند شب پیش، یعنی یکی از شب های آخر ماه مبارک رمضان امسال، به منظور شرکت در جلسه تفسیر قرآن ، راهی مسجد جامع شهرمان شدیم. بعد از ورود، از دیدن معلم کلاس اول ابتدایی ام خوشحال شدم. از احوالپرسی ا م استقبال گرمی کرد و تقریبا نیمی از مراسم گرم صحبت بودیم. از درس و بحث و مدرسه ام سوال نمود و از اینکه برای آینده چه برنامه ای دارم و …. از خاطراتی که به یاد نمی آوردم صحبت کرد و از نمره های بیست و استعداد و کم حرفی ا م. وقتی فهمید برای ادامه تحصیل حوزه را انتخاب کرده ام، به عنوان اولین فرد، تشویق عجیبی نمود و حرف های دلگرم کننده زیادی زد. سوال شرعی می پرسید و گاهی هم از لفظ آخوند جان استفاده می کرد. از خودش برایم گفت و بیماری اش. از تمرکز ضعیفی که برای نماز دارد و به تعبیر خودش بی توفیقی درقرائت قرآن و حسرت روزهای گذشته. میانسال است اما بیماری و خستگی ناشی از آن، از زیبایی و مهربانی چهره اش کاسته بود و اندام نرمالش را ضعیف و لاغر نموده بود. گفت برای بیماری معده اش روزی نه قرص مصرف می کند و از این رنج و اثراتش، صبرش رو به اتمام است و از بسیاری غذاها و میوه های امروزی ممنوع شده و هیچ میل و رغبتی به هیچ خوراکی ندارد. کم کم خداحافظی کرد وبا تواضع تمام و با ادبیات «معذرت خواهی از اینکه وقتم را گرفته بود » برای نماز خواندن به گوشه خلوتی از مسجد پناه برد. قبل از آن تعدادی قرص از بسته های آن باز نمود و برای آوردن لیوانی آب به حیاط مسجد رفت و بدون اینکه متوجه باشند یکی از قرص ها نزدیکم روی زمین افتاد. مادرم که دورتر نشسته بود و جمعیت اجازه حرکتش را نمی داد، اشاره کرد و خواست قرص را از روی زمین بردارم. از حرف مادرم استقبالی نکردم و با همان بی حالی و ضعف ناشی از یک هفته درگیری با این حساسیت بی سابقه در عمرم و آبریزش چشم و بینی و خشکی گلو و روزه تازه افطار شده و … با اشاره جواب دادم مسجد را جارو می زنند بر می دارند. مادرم اخم کرد و خواست بلند شود که خجالت کشیدم و برخاستم و قرص را تا سطل زباله حیاط مشایعت کردم. بعد از بازگشت کنار مادرم در فاصله ای که از جا به جا شدن یک نفر ایجاد شده بود نشستم. گفتم مادرصبر می کردید بعد از سخنرانی بر می داشتم. مادرم گفت: اگر بچه ای در این فاصله آن را می خورد جواب خدا را چه می دادی؟ از حرف مادرشرمنده شدم و نگاه کردم به دستمالی که در دستم سنگینی می کرد و یاد حرف دکتر افتادم که بعد از اعتراضم از بی سابقه بودن این حساسیت گفت: تقصیر شما نیست فعلا یک هفته گوجه بادمجان خیار سیفی جات و تقریبا میوه جات و … استفاده نکنید بعضی از این میوه های بازار زودتر از موعد برداشت شده و اثرات سموم کشاورزی باقی مانده و … در ضمن از مواد شوینده فلان و… استفاده نکنید بعد از بهبودی و بازگشت مقاومت بدن، اشکالی ندارد و نسخه خالی را به دستم داد… اکنون از آن چیزی که بیش از حساسیت رنج می بردم فکر کردن به جواب این سوال بود که : «چه شد که از مادران این چنینی ایران زمین فرزندانی پرورش یافت که برای منفعت و سود آوری، سلامتی نسل شیعه فرزندان ایران زمین را نادیده می گیرد؟؟؟!!»
صداقت/ 28 تیر 1394
با سلام و عرض ادب
کاربر گرامی ضمن تشکر از اهتمام شما به درج مطالب دست نویس ، نوشته حاضر در قسمت طلبه نوشت نشریه بر خط منتشر گردید.
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...