« مشکل حکایتی است که تقریر می کنند!الهی! »

حکایت!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام شهریور, 1393

در زمان عبدالناصر سرمایه داری آمریکایی به مصر آمد.

در فرودگاه زمانی که روزنامه ای از جوان فقیر مصری خرید هر چه در جیبهایش گشت پولی نیافت.

ناچار به جوان گفت: روزنامه را پس بگیر جوان گفت: برو پول نمی خواهم

سرمایه دار  از اینکه جوانی فقیر پول روزنامه گران قیمت خارجی را نگرفت  متحول شد.

پس از بازگشت  تمام هستی چند میلیاردی خود را به جوان عرب بخشید

و از طریق نامه دادگستری مصر به او خبر داد.

و در وصیتنامه خود نوشت:

هنوز نسبت به این بچه احساس حقارت می کنم چرا که او از من سخاوتمندتر است

او مرا نمی شناخت و این عمل را داشت و من ادای دین می کنم.

او هنوز از من سخاوتمند تر است.

حکایت ها و لطیفه ها / جلد 3/ شعبانعلی لامعی/ ص 84

نظر از: مریم [عضو] 

سلام دوست عزیز مطلب زیبایی بود
ممنون که به فکر مایی
خدارو شکر مشکل متفع شد
برقرار باشی ودرصحت وسلامت کامل

پاسخ دادن:
سلام با وفا دوست عزیز
این تنها کاری است که از ما ساخته است.
خدا را شکر
همچنین شما
از حضور زیبا و صمیمانه شما سپاسگزارم
در پناه حق

1393/06/31 @ 16:17


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم