« امشب دلم!بارخدایا! »

حکایت!

نوشته شده توسطصداقت...! 1ام مهر, 1393

دو مسافر از کنار جنگلی عبور می کردند در راه به خرسی برخورد کردند

آنکه خرس را زودتر دیده بود از ترس به طرف درختی دوید و بالا رفته میان برگ ها پنهان شد

دیگری به ناچار خود را بر زمین انداخته و وانمود کرد مرده است.

وقتی خرس به او رسید او را بویید و چون خیال کرد مرده از آنجا دور شد.

دوست دیگر چون از درخت پایین آمد به شوخی گفت:

خرس در گوش تو چه گفت:

رفیقش گفت: مرا پندی آموخت و آن این که

با کسی که در خطر همراه تو نیست، دوست و همسفر نشو!

حکایت ها و لطیفه ها/ جلد 3/ شعبانعلی لامعی/ ص 52

نظر از: در پی صداقت [بازدید کننده]
در پی صداقت

سلام خسته نباشید
داستان آموزنده ای بود
وبلاگ خوب و مفیدی دارید
ممنون که به ما سر زدید
اگه با تبادل لینک موافق هستید خبر بدید

شهادت امام جواد (ع) هم تسلیت میگم

موفق و مؤید باشید.

پاسخ دادن:
سلام در مانده نباشید
از لطف شما سپاسگزارم
لینک شدید
شهادت حضرت بر شما هم تسلیت و تعزیت باد
همچنین شما
در پناه حق

1393/07/03 @ 12:15
نظر از: یادگاری [عضو] 

سلام مهربان شبتون بخیر و سعادت.خوبید؟شهادت امام جواد علیه السلام رو بهتون تسلیت عرض می کنم نازنینم خیلی خیلی برامون دعا کنید.

پاسخ دادن:
سلام با وفا دوست مهربان
شبتون با برکت
الحمدلله.
متقابلا ما هم این شهادت جانسوز را به شما تسلیت و تعزیت عرض می کنیم.
محتاجیم به دعای خیر دوستان. قابل باشیم چشم.
از حضور گرم شما سپاسگزارم
در پناه حق

1393/07/02 @ 22:35


فرم در حال بارگذاری ...