« 1- آشنايي با تاريخچه تاسيس دانشگاه!فهمی متفاوت! »

درود!

نوشته شده توسطصداقت...! 10ام مرداد, 1394

از قدم زدن در خیابان های شهری که تمام سال های عمرم را در آن گذرانده ام احساس غریبی می کردم. چادری آرایش کرده، چادری با زلف پریشان، چادری با روسری های خوشرنگ جذاب، چادری با لبخند و صدای شنیدنی برای نامحرم، جوان شیعه آن هم بیکار، نشسته کنار خیابان و سر راه ناموس مردم، متلک گفتن پسر بچه های ابتدایی به دختر بچه ها، دخترانه لباس پوشیدن مردهای یا علی گو، قسم های مکرر و چادری های روانه بازار برای غیر ضرورت،  دلتنگ شدم از همه ندیده هایی که امروز بیشتر می بینم. این نو آوری ها هیچ جدابیتی نداشت.  ما از خدا بهتر می فهمیم؟ در همین افکار بودم که جلو درب ورودی رسیدم. مرکزی فرهنگی با انواع و اقسام کلاس های هنری و قرآنی. صدای سلامی شنیدم. جای تعجب داشت.  نگاه کردم پسر بچه ای با نگاه دوخته به زمین، مودب ایستاده بود و از من خواست وارد شوم. گهگاهی با این مرکز همکاری افتخاری دارم. می شناختمش. چند بار مطرح کرده بود که به کلاس سیاه قلم علاقمند شده و جواب اینکه« مخصوص دختران است» را هم زیاد شنیده بود. وقتی روی صندلی نشستم  تلفن زنگ خورد. خانمی بعد ازسلام و  بی مقدمه گفت: دخترش از ادامه کلاس پشیمان شده و قرار نبوده است دختر ها و پسرها کلاس مختلط داشته باشند. توضیح دادم بچه اول ابتدایی هنوز این قدر ممیز نیست به اضافه اینکه این جلسه استناء بوده به درخواست مربی و همه چیز کنترل شده و کلاس سالم و بی هیچ مشکلی تمام شده است. قبول نکرد و خداحافظ. ناراحت نشدم ، از صحنه هایی که در راه دیده بودم شیرین تر بود. محمد هنوز ایستاده بود. پرسیدم:  سر کلاس نمی روی؟ گفت: «نه خانم آمده ام تشکر کنم و بروم» . گفتم بابته؟ گفت زحمت صحبت با مربی. وقتی علاقه اش به کلاس را دیدم. چند روز رفتارش را در رفت و آمد به کلاس قرآن کنترل کردم. پسر اهلی بود و کلاس هفتم . هنر آموزان کلاس سیاه قلم چند نفر بیشتر نبودند و با ترکیب سنی چند نفر دوم و سوم ابتدایی و یکی دو نفردانشگاهی. همه اهل چادر و مودب و از خانواده های مذهبی. با مربی صحبت کردم و از او خواستم آخرکلاس بنشیند و ازمحتوای کلاس بهره مند شود. یک نفر بود و کلاس حکم مختلط پیدا نمی کرد.  مربی توضیحاتم را که شنید منطقم را تایید کرد و اجازه را صادر. هنر آموزان نیز مخالفتی نداشتند. امروز اولین جلسه حضورش بود. گفتم  یعنی چه؟این همه اصرار! چرا نه؟ گفت : بروم سر کلاس دخترها؟ درست نیست خانم. خواهرم با مربی صحبت کرده اند. قبول کرده اند در فلان مرکزبه من آموزش دهند و خواهرم هم با من بیاید. لبخندی زدم و برای امتحان چون می دانستم وضع مالی متوسطی دارند گفتم:   هزینه اش؟ گفت فلان قیمت. بیش از دو برابر بود. گفتم زیاد نیست؟ گفت: ارزش دارد. از ته قلبش گفت. تمام دلتنگی ام از بین رفت. درود بر فرزندان ایران زمین و غیرتشان. درود بر مادران و پدرانی که دانستند ما شیعه به دنیا آمده ایم برای کمک به ظهور مهدی زهرا نه برای شاد کردن دشمنانشان و خرسند نمودن وجود شیطانیشان از موفقیت ظاهری در جنگ نرم!! درود!

صداقت/ مرداد 1394

 

نظر از: دکی [بازدید کننده]
دکی

بسیار زیبا بود….

پاسخ دادن:
سلاااام آقای دکتر
خوش آمدید
زیبایی از درون زیبا پسند شماست
از حضور ارزشمند و پر افتخار شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/05/13 @ 09:59


فرم در حال بارگذاری ...