« الهی!سبک زندگی حسینی 4 »

همراهی با کاروان کربلا18

نوشته شده توسطصداقت...! 11ام آبان, 1393

نقل شده پس از ایراد خطابه دوم توسط امام  حسین علیه السلام در روز عاشورا امام فرمود ابن سعد را به نزد حضرتش خواندند و ابن سعد ملاقاتی با حضرت داشته است.

توضیحات مختصر

* سخنان حضرت در ملاقات ابن سعد با ایشان
ای عمر تو مرا به قتل می رسانی به گمان اینکه ابن زیاد زنا زاده فرزند زنا زاده تو را به سلطنت مملکت ری و جرجان خواهد داد. به خدا سوگند که تو به مقصد خود نخواهی رسید و روز تهنیت و مبارکباد این دو مملکت را نخواهی دید. این سخن عهدی است که به من رسیده، این را استوار بدان و هر چه خواهی بکن. هما نا هیچ بهره از دنیا و آخرت نبری و گویا می بینم سر تو را در کوفه بر نی نصب نموده اند و کودکان آن را سنگ می زنند و هدف و نشانه خود کنند. عمر سعد از این کلمات خشمناک شد و از حضرت روی گرداند و سپاه خود را بانگ زد که چند انتظار می برید این تکاهل و توانی به یک سو نهید و حمله ای گران در دهید حسین و اصحاب او افزون از لقمه ای نیستند.

* امام حسین علیه السلام پس از آن بر اسب رسول خدا که مر تجز نام داشت سوار شد و پیش  صف در ایستاد و دل بر حرب نهاد و فریاد به استغاثه برداشت و فرمود: آیا فریاد رسی هست که برای خدا یاری کند ما را؟ آیا دافعی هست که شر این جماعت را از حریم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بگرداند؟(1)

* آغاز نبرد
عمر بن سعد جلو آمد و تیری به سوی لشکر امام حسین علیه السلام پرتاب کرد و گفت به نزد امیر گواهی دهید که من اولین تیر انداز بودم. ناگاه تیرها مانند باران به سوی امام و یارانش باریدن گرفت. حضرت به یارانش فرمود: خداوند شما را رحمت کند برای مرگی که از آن چاره ای نیست قیام کنید که این تیرها پیام آوران دشمن هستند که به سوی شما می آیند(2)

منتهی الآمال/ شیخ عباس قمی/ ص 564
لهوف سید بن طاووس/ ترجمه علیرضا رجالی تهرانی/ صص 137 تا 139


فرم در حال بارگذاری ...