« آیت الله مهدوی کنی ازدیدگاه رهبر!حکمت! »

همراهی با کاروان کربلا9

نوشته شده توسطصداقت...! 1ام آبان, 1393

از روز دوم محرم و ورود امام حسین علیه السلام به کربلا تا روز نهم و دهم محرم رخدادهایی صورت گرفت که مهمترین آنها به شرح زیر است.

*  تصمیم عمر سعد
عمر سعد جنگ با امام حسین علیه السلام را به تمنای ملک ری انتخاب کرد و با لشکری عظیم وارد کربلا شد.
سپس خواست تا یکی از سران لشکر خود را برای  این سوال که «چرا امام به این دیار آمده و چه اراده ای دارد» به نزد حضرت بفرستد. تمام  سران لشکرش از جمله «عروة بن قیس اَحمَسی» - از انجا یی که از کسانی بودند که نامه به حضرت نوشته و او را به عراق طلبیده بودند-  ابا کردند.
* فرستادن پیک از جانب عمر سعد نزد امام
در نهایت« کثیر بن عبدلله» که شخصی بی باک و بی حیایی فتاک بود پذیرفت . « ابو ثمامه صائدی» از لشکر امام کثیر را چون حاضر نشد شمشیرش را تحویل دهد از رفتن نزد امام بازداشت. کثیر بازگشت و عمر این بار« قرة بن قیس» را فرستاد. حبیب بن مظاهر او را می شناخت و در موردش گفت: « فکر نمی کردم به لشکر عمر سعد داخل شود» .

* پاسخ امام به یپک عمر سعد
پس از ابلاغ سوال  امام پاسخ داد که:
اهل دیار شما نامه های بسیار به من نوشتند و به مبالغه بسیار مرا طلبیدند پس اگر از آمدن من کراهت دارید باز می گردم …

* بستن آب بر لشکر امام
قروه به نصیحت حبیب گوش نداد و به لشکر عمر سعد بازگشت. و به بهانه رساندن  جواب امام به عمر به لشکر عمر بازگشت. عمر طی نامه ای جواب امام  را برای ابن زیاد فرستاد. عبید الله در جواب نامه نوشت که
… پس الحال  به حسین  عرض کن که او و جمیع اصحابش با یزید بیعت کنند تا ببینم رای من در باب او بر چه قرار خواهد گرفت.
و سپس ابن زیاد در نامه دیگری به عمر سعد نوشت :
حایل شو میان حسین و اصحاب او و آب  فرات  و کار را برایشان تنگ کن و مگذار قطره ای آب بچشند …
عمر سعد پس از رسیدن نامه همان وقت «عمر و بن حجاج»  را با پانصد سوار بر شریعه موکل گردانید و آن حضرت را از آب منع کردند و این واقعه سه روز فبل از شهادت آن حضرت واقع شد.

* آمدن شمر به کربلا

آن روزی که عمر بن سعد به کربلا رسید پیوسته ابن زیاد برای او لشکر می فرستاد تا اینکه طبق روایتی تا ششم محرم 20 هزار سوار نزد آن ملعون جمع شدند.
چون حضرت آمدن لشکر را برای مقاتله با او دید پس از فرستادن پیامی برای ابن سعد  ، ابن سعد نزد حضرت آمد. گفت و گوی بسیاری صورت گرفت و عمر به سوی لشکر خود بازگشت.و برای عبیدالله نامه نوشت و از پیش خودش نوشت (نه اینکه حضرت فرموده باشند) که حسین علیه السلام  حاضر به بیعت است. نامه به عبید الله رسید و خواست عدم جنگ را قبول کند که شمر ملعون حاضر بود و گفت اگر حسین را رها کند او قوت گرفته و ابن زیاد ضعیف می شود و … بنابراین نامه ای نوشت به پسر سعد و نامه را با شمر به کربلا روانه کرد.
* قسمتی از نامه عبیدالله که همراه شمر برای عمر سعد فرستاد
… من تو را نفرستادم که با حسین رفق و مدارا کنی و در جنگ با او مسامحه و مماطله نمائی …..
اگر از فرمان من اطاعت کردند ایشان را به سلامت برای من روانه کن و اگر ابا و امتناع کردند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و مقاتلت نما تا کشته شوند سپس آنها را مُثله نما … و چون حسین کشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران کن چه او سرکش و ستمکار است ….

منتهی الامال/ شیخ عباس قمی / جلد1/خلاصه صص 542 تا 547/ لازم به ذکر است متن توسط مدیر وبلاگ  خلاصه شده  و عناوین نیز در اصل کتاب وجود ندارد و اصل کتاب متنی   پیوسته با جزئیات بیشتر است.

نظر از: رحیمی [عضو] 

سلام بر عاشقان ارباب بی کفن حسین علیه السلام

ای حسین…

رزق اشکت را ازمن نگیر که بی آن وچودی ندارم و اگر هستم به شوق نشستن در سایه روضه توست…

ای حسین…

خوشا به حال آنها که تو در همه لحظاتشان جاری هستی..
خوشا به حال آنان که زمزمه های زیارت عاشورا روشنی بخش هر فجرشان است و نم نم اشکهای حسینی آغازگر آرامش شبهایشان…

من به تو دل بستم
به جان رقیه ات خودت را از من نگیر!
که سخت محتاج با تو بودنم.

یا زهرا سلام الله علیها

پاسخ دادن:
سلام دوست عزیز
ازحضور عارفانه و پر مهر شما سپاسگزاریم
در پناه حق

1393/08/01 @ 17:20


فرم در حال بارگذاری ...