« حکایت! | لبخند! » |
پادرمياني مي كني ؟!
نوشته شده توسطصداقت...! 23ام بهمن, 1393زني از قبيله بني مخزوم دزدي كرد.
قريشيان به خاطر موقعيت بلند اجتماعي آن زن بيمناك شدند و مي خواستند پيامبر از مجازات او چشم بپوشد.
جز اسامه پسر زيد، محبوب پيامبر، كسي جرئت نداشت اين خواهش بي جا را با پيامبر بگويد.
اسامه خواسته قريشيان درباره عفو آن زن را مطرح كرد. حضرت فرمود:
آيا در حدي از حدود خداوند پا در مياني مي كني؟
سپس برخاست و خطبه اي خواند. در آن سخنراني فرمود:
آناني كه پيش از شما نابود شدند، مردماني بودند كه مهترشان دست به سرقت مي زد، رهايش مي كردند؛
و اگر فرودستشان سارق بود، حد را در حقش اجرا مي كردند.
سوگند به خداوند، اگر فاطمه دختر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز دست به سرقت بزند،
محمد دستش را قطع خواهد كرد. و دست زن مخزومي بريده شد.
كسي كه وساطت او مانع از اجراي حدي شود، در معرض خشم يزدان است تا از [اين كار] دست كشد.
همنام گل هاي بهاري (نگاهي نو به شخصيت و زندگي پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم)/حسين سيدي/ ص139
فرم در حال بارگذاری ...