« ذبح شرعی!دروغ وهابی! »

تار آفرینی!

نوشته شده توسطصداقت...! 22ام دی, 1397

چند وقتی بود از هم، بی خبر بودیم. رفیق چندین ساله گرمابه و گلستان. قرار گذاشتیم جمعه به وقت دعای ندبه همدیگر را ببینیم. مسیر راهمان یک ربعی پیاده روی داشت. می توانستیم همه حرف های حبس شده توی دل هامان را رو کنیم. دوتا آدم درونگرا بیش از این حرفی ندارند با هم بزنند.

حلما حرف هایش را با این جمله شروع کرد «چه خبر؟ چه می کنی با زندگی؟».

- «هیچ. مثل همیشه. امن و امان. خبری ندارم از جایی. دو روز در هفته می روم و می آیم برای سه ساعت کلاس. بقیه اش را دربست در خدمت اتاقم. از بیکاری با خودم هم نمی سازم. نه اینکه بد اخلاقی کنم و بهانه گیر باشم. فکرم به کاری قد نمی دهد. کارهای تحقیقی و مطالعه و… را تعطیل کرده ام. فقط حرص بی خود  می خورم. به تعبیری خود آزاری می کنم. و الا نصف ملت بیکارند و زندگی هاشان حال و روز مرا ندارد. یک چیزی می گویم نخندی. گاهی از بیکاری ایتا و سروشم را باز می کنم می نشینم جلوی سیستم ببینم کسی پیام می دهد جوابش را بدهم. دریغ از یک پیام. گاهی مثل کاراگاه ها آنلاین بودن ادلیستم را چک می کنم. برخی هاشان هر موقع می آیم آنلاینند. ولی یک احوالپرسی سهم من نمی شود. جدی اینها توی ایتا چکار می کنند؟  شما چه خبر؟ امسال دکترا شرکت نکردی؟ من که حوصله اش را نداشتم»

- خوش به حال شما. من همه هفته دربست در اختیار منزلم. مادرم سرش به کار خودش گرم است. من هم تنهایی و بیکاری. صدتا دوست و آشنا دارند. گپ می زنند. رشد می کنند. حتما سرگرمی دارند.  نه دکترا کجا بود. حوصله اش را ندارم. ثبت نام می کردم مسئولیت داشت و من هم انگیزه ای برای مطالعه نداشتم. داغون کننده است. ول کن.

- نمی دانم چرا ولی برخی ها چطور راحت سر کار می روند؟ من که هر چه روزنامه و سایت و… می بینم کار جایی نیست. یا شرایط آن قدر سخت است که خدا می داند. برخی راحت با یک دیپلم چه کارهایی که نصیبشان نشده. دارم از رحمت خدا نا امید می شوم. مثل اینکه آشنا و بند پ نباشد، شدنی نیست. شیطان به جانم وسوسه می کند. برخی القائاتش کشنده است. فکرش را بکن  کمتر از ده  سال دیگر میانسال می شویم نه کار داریم نه درآمد و پس اندازی. پدر و مادرهامان پیر می شوند و ناتوان. با آنها  تنها می شویم. مراقبتشان هست. هزینه هاشان.  خدا نکند سایه یکیشان از سرمان کم شود، احتراممان که می رود هیچ، با اقتصاد امروز بعید نیست خواهر برادرهایمان از خانه پدری هم عذرمان را بخواهند که به سهمشان برسند. حالا خودشان این طور نباشند از شریک هاشان بعید نیست. بعد از این همه تلاش و مراقبت پیش چشم دوست و دشمن سرافکنده می شویم. شاید ما هم اگر تن داده بودیم به یکی از این ازدواج های ناجور هر چند راضی نبودیم، آینده هامان این قدر ترسناک نبود. به نظرت کجای راه را اشتباه رفتیم؟ چرا زندگی هامان این طوری شد؟

- نگاهم کرد و گفت: «از تو بعید است. جمع کن خودت را. یادت رفته رزق و روزی مادی و معنوی دست خداست. عزت هم همه اش مال خداست. وابسته به این چیزها نیست. ما که همه تلاشمان را کرده ایم. نیت نادرستی هم نداشته ایم. تا حالا هم که برای عقایدمان جنگیده ایم. من یقین دارم خدا نمی گذارد به آنجاها برسیم. خدا کمکمان می کند.  نگران نباش. کار هم حتما شایستگی اش را نداریم. خدا که بخیل نیست. خدا کارگزارانش را خودش انتخاب می کند. این قدر دوست و فامیل داشته ایم که درسشان خیلی ضعیف بود و فلان دانشگاه به زور درس خواندند و حالا چند سال است در شغل های کلیدی کشور در خدمتند. همسایه مان دیپلم نگرفته خدا کار بانکی توی شهر خودمان آن هم استخدام رسمی برایش جور کرده است. خیلی ها را می بینی یک شبه بهترین کارها برایشان جور شده است. بغض گلویش را گرفت و با حال عجیبی ادامه داد، درس خواندن های ما حتما اخلاص نداشت که بی برکت است. حتما ما پیش خدا آبرویی نداریم که لیاقت خدمت به جامعه اسلامی نداریم. حتما ما به درد امام زمان علیه السلام نمی خوریم. چقدر التماس کردیم به درگاه خدا. دیگر سنمان برای همه چیز گذشت. خدا را شکر حداقل مایه عبرت دیگران هستیم. ما را ببینند و مثل ما نشوند».

از حرف هایش فهمیدم حلما دلش شکسته است. خسته تر از من بود. دلداریم داد و سعی کرد عقاید درست را یاد آوری کند ولی خودش نزدیک ترمز بریدن بود. خودش را در دهه سی زندگی آخر راه می دید. همه دعای ندبه به این فکر می کردم: «همه آنها که رفته اند سر کار و حلماها را خون به دل کردند تا جایی که حس بی جواب ماندن از درگاه الهی دارند، به خاطر شایستگی هاشان بوده ؟ گره ازدواج امثال حلما، حلماها هستند یا تغییر فرهنگ و شیوع تفکری که حلما را نمی پسندد و شریک  خوب بودن را در ملاکی غیر از آنچه خدا گفته می بیند؟ دلم برای مظلومیت و حقانیت حلما و حلماها می سوخت ولی بیشتر از آن از این نا آرام می شدم که؛ چقدر بی عدالتی ها و خط کشیدن روی حلماهای این مرز و بوم  و بی تفاوت بودن نسبت به مشکلات و دغدغه هایشان، و حمایت از  فرهنگ و تفکر ی که بی صدا آرمان های انقلاب و شهدا را زیر سوال برد و میدان دادن به آنهایی که نباید، کریم بودن و اعتماد به خدا را نشانه رفته است. وقتی عمل کردن های برخی نخبگانمان طبق اسلام اموی است، همه چیز را به گردن خدا می اندازیم! »

نوشته شده توسط: صداقت/ دی 1397


فرم در حال بارگذاری ...