« دیدار مردگان از زندگان..!دیوار مهربانی! »

خدا داند و دلش!

نوشته شده توسطصداقت...! 7ام فروردین, 1395

این چند روز تعطیلات فاطمه ما را به دست فراموشی سپرده است. کسی باور نمی کند این همان فاطمه ای است که حداقل روزی دو ساعت کنار عمه و مادر جان دلبری کرده است و گاهی برای رسیدن به این فرصت چه گریه ها  و اشک ها که نمی ریزد. آبروی ما را برد.  حتی آشنایی نداد. دو دستی چسبیده بود به پدرش. برادرم کاری داشت، اما راضی نشده بود کنار مادرش بماند. قبلا در چنین شرایطی با آمدن به منزل ما و وعده های مادرم از برادرم خداحافظی می کرد و اجازه مرخصی می داد. اما امروز به هیچ صراطی مستقیم نبود. وعده های مادرم که هیچ، وعده های خود پدرش هم فایده ای نداشت. یکی دو بار برادرم سعی کرد ند بر خلاف همیشه، بدون اطلاع منزل را ترک کنند که از شدت گریه فاطمه ، بازگشتند. یک ساعت بیشتر گذشته بود اما سه چهار نفری نیم وجب بچه دو سال و نیمه را نمی توانستیم راضی کنیم که اجازه مرخص شدن پدرش را بدهد آن هم برای یک ساعت و نهایت همراه برادرم رفت و این علتی نداشت جز تعطیلات پدرش و درک عمیق حس یک تکیه گاه مطمئن و قابل اعتماد.  چیز کمی نیست. همه پدرهای عالم به سلامت و هیچ بچه ای طعم بی تکیه گاه بودن را احساس نکند اما فقط خدا می داند بر همسران شهدا با بزرگ کردن بچه های بابا دیده و ندیده چه گذشته است. کاش هیچ مادری در دنیا  تکیه گاه کودک  بی بابا نباشد.

 

نوشته شده توسط: صداقت/ 4 فروردین 1395


فرم در حال بارگذاری ...