ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



حکایت!

نوشته شده توسطصداقت...! 5ام مرداد, 1393

دست و پا بریده ای،  هزار پایی بکشت.

صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت:

سبحان الله با هزار پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی نتوان گریختن.

گزیده گلستان سعدی/ سید اکبر میر جعفری/ ص 113

دریاب کار ما!

نوشته شده توسطصداقت...! 5ام مرداد, 1393

در هر طرف ز خیل حوادث کمین گهیست

زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر

بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار

روز فراق را که نهد در شمار عمر

جزء بیست و نهم، پیام زندگی

نوشته شده توسطصداقت...! 5ام مرداد, 1393

و پروردگارت را بزرگ دار(3 مدثر)، چه شده شما را که برای خدا عظمت قائل نمی شوید؟ (13 نوح)

آیا انسان می پندارد که بی هدف رها می شود؟ (36 قیامت)

مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان به عمل نیکوتر است (2 ملک)

هر که خدا و رسولش را نافرمانی کند قطعا برای او آتش جهنم است که جاودانه در آن خواهند ماند(23 جن) هر کس از یاد پروردگار خود روی گرداند وی را در عذابی روز افزون بکشاند(17 جن)

پس اگر کافر شوید چگونه از عذاب روزی که کودکان را پیر می کند خود را حفظ می کنید(17 مزمل)

منحرفان هیزم جهنم خواهند بود(15 جن)

اهل سعادت که در بهشت ها از هم می پرسند درباره مجرمان چه چیز شما را به «سقر» کشانید؟ گویند ما از نمازگزاران نبودیم و بینوایان را غذا نمی دادیم و با آنها که باطل می بافتند هم صدا می شدیم و همواره روز جزا را تکذیب می کردیم تا آنکه مرگ به سراغمان آمد(47-39 مدثر)

اگر می شنیدیم یا تعقل می کردیم در زمره دوزخیان نبودیم(10 ملک)

وای بر تکذیب کنندگان(15، 19، 24، 28، 34، 37، 40، 45، 47، 49 مرسلات)

هر کار خوبی برای خود پیش فرستید آن را نزد خدا بهتر و با پاداشی بزرگتر خواهید یافت(20 مزمل)

پس

صبری زیبا پیشه کن(5 معارج)

پروردگارا بر من و بر پدر و مادرم و هر کس با ایمان به خانهمن درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشای و ظالمان را جز هلاکت و تباهی میفزای(28 نوح)

انتخاب و ترتیب آیات سلیقه ای است.

دوستان همراه!

نوشته شده توسطصداقت...! 4ام مرداد, 1393

دلت دریاست…می دانم

پر از احساس باران است و این زیباست می دانم

در این ایام نورانی

دعایم کن

که قلبت چشمه جوشان خوبی هاست می دانم…


مارمولک!

نوشته شده توسطصداقت...! 4ام مرداد, 1393

صدای جمعیت حاضر که همه با هم جمله «سبحانک یا لا اله الا انت…» را تکرار می کردند روح خاصی به فضای معنوی مسجد آجری هزار ساله می داد. در حیاط  هم جمعیت فشرده و منظم تر از صف های نماز جماعت نشسته بودند. هوا کمی گرم بود. پاهایم کمی خسته شده بود ولی فضای کافی برای جا به جا شدن نبود. کنار من تا دیوارایوان حیاط به اندازه دو نفر فاصله بود که یک گروه دوستان 4 نفره با عقب و جلو نشستن جا شده بودند و گرم صحبت ، هر چهار نفرشان امروزی و از بچه های شیک و جوان.  هر طور بود ضمن تکرار ذکر و صدای مداحی که دعای جوشن کبیر را به زیبایی قرائت می کرد پاهایم را آزاد کردم . نگاهم را که بالا کردم  با صحنه ای مواجه شدم عجیب، مارمولکی درست روی شانه یکی از افراد این گروه که روبروی من نشسته بود حرکت می کرد تا جایی که کم کم رسید به بالای سرش و روی چادرش با جذبه خاصی ایستاده بود حواسم پرت شد آن قدر ترسیده بودم که نمی توانستم ذکر را تکرار کنم فاصله اش با من کمتر از یک متر بود، از طرفی نمی توانستم حرفی بزنم حتم داشتم خیلی ها این ترس را دارند و فضا متشنج می شد چند دقیقه ای گذشت و من همه حواسم به مارمولک جان بود که نزدیک من نشود، تا اینکه ناگهان یکی از دوستانش دید و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. داد و فریاد و میزبان مارمولک چادرش را انداخته بود و حیوان بیچاره سردرگم بین ما می دوید فضا به هم ریخت فقط من و مادرم از جایمان حرکت نکردیم اهل دادو فریاد که نبودم ولی سکوتم از شجاعت نبود چون دیدم مارمولک از کنارم رد شد و رفت ساکن بودم. خلاصه کار تا جایی پیش رفت که شجاع بانویی ضمن سرزنش دختران و زنان جوان و میانسال و حتی پیر، با در دست گرفتن جسم رنجور مارمولک زنده  با دستمالی او را تا سطل زباله مشایعت فرمود. وقتی فضا آرامتر شد.فکر کردم باید از این   صحنه ها چه می فهمیدم. مسجد به این تمیزی  در تمام عمر چنین چیزی ندیده بودم و نشنیده بودم. کمی فکر کردم دیدم شاید اینکه،حکایت ماست و مرگ. میزبان مارمولک ترس از مارمولک داشت اما باور نداشت که چقدر به او نزدیک است درست روی سرش بود، من می ترسیدم و چون آن را میزبان همسایه می دیدم باور داشتم و حسش می کردم اما یادم رفته بود که مارمولک دست و پا دارد و خیلی زود می تواند خودش را به من هم برساند، خانمی که مارمولک را با دستانش گرفت می فهمید که ترس ما حالتی است غیر منطقی که خودمان برای خودمان ایجاد کرده  ایم از باورهای غلط و تکرارش و مانع نشدن با این ترس و ملکه شدن  و این ترسی که دعا را متوقف کرد می توانست به راحتی در دست گرفتن یک سیب باشد فقط باید بخواهی و باور کنی. مرگ نزدیک است و باور ما ضعیف و ترسمان  ایجاد شده از کردارمان و الا اگر مرگ را وصال محبوب بدانیم و اعمالمان را با این خط کش تنظیم کنیم ترسمان به اندازه ترس از مارمولک بی منطق است. مارمولکی که اندازه یک انگشت ما بود و نه مثل گرگ گاز می گرفت و نه مثل اژدها آتش از دهانش می آمد و نه هیچ ! چه ترسی داشت. آماده شدن برای وصال محبوب را دریاب


الهی!

نوشته شده توسطصداقت...! 4ام مرداد, 1393

الهی

اگر جز این در، در دیگر هست نشان بده!

تا تو لبیک نگویی کجا من الهی گویم.


الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی/ صص 70 و 71