ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
فقط باید!
نوشته شده توسطصداقت...! 18ام اسفند, 1392مردی در ژاپن از درد چشم خواب نداشت.
برای مداوا راه های درمانی مختلفی را امتحان نمود اما نتیجه ای نگرفت.
پس از مشاوره با متخصصان ، درمان درد خود را در مراجعه به یک راهب مقدس دید.
راهب پس از معاینه او به او پیشنهاد داد که مدتی به هیچ رنگی جز رنگ سبز نگاه نکند
مرد ثروتمند پس از بازگشت از نزد راهب
به تمام مستخدمین خود دستور داد تمام دیوارهای خانه را سبز کنند و
اسباب و اثاثیه خانه را به رنگ سبز تغییر دهند.
پس از مدتی تمام آنچه در منزل بود به رنگ سبز تغییر کرد حتی لباس مستخدمین
و البته چشم دردش نیز تسکین یافت.
مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت نمود و قبل از ورود راهب به خانه
مستخدمین از راهب خواستند تا لباس خود را به رنگ سبز تغییر دهد.
راهب وقتی به محضر بیمارش رسید از چشم درد او سوال کرد؟
مرد ثروتمند جواب داد تسکین یافت ولی این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته ام.
راهب با تعجب پاسخ داد ولی این ارزان ترین نسخه ای بود که تا کنون تجویز کرده بودم.
برای مداوا تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری می کردی!.
برای این کار نمی توانی تمام دنیا را تغییر بدهی
بلکه با تغییر نگرشت به دنیا می توانی دنیا را به کام خود در آوری
تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر نگرش ارزانترین و موثرترین روش
به همین سادگی!
نوشته شده توسطصداقت...! 17ام اسفند, 1392امروز هم طبق معمول بسیاری از روزهای سال خوابم نمی بُرد. در عین حال بسیار خسته بودم آن قدر که میلی به ناهار خوردن نداشتم. باز هم به احترام قدر دانی از زحمات بی چشم داشت مادرم غذا را به زور خوردم وبعد از آن نه خوابم می برد و نه از خستگی می توانستم کاری انجام دهم . بعضی حرف ها ظاهرا یک جمله حرف بیشتر نیستند اما گاهی دنیای انسان را زیر سوال می برد. نگاهی به اطرافم انداختم گوشی موبایل روی میز کامپیوتر بود هر چند اهل گوشی و بازی و پیامک و … نیستم اما بهتر از بیکاری است. آن را آوردم و شروع کردم به گشت و گذار در گوشی. حداکثر عمرش و همراهیش با من نزدیک 5 سال است بنابراین عمرش خیلی هم طولانی نیست. صندوق دریافت پیام ها را باز کردم و شروع کردم به خواندن پیام ها . به خاطر گنجایش محدود گوشی که حداکثر 150 است فقط پیام های مهم را نگه می دارم. پیام ها را مرور می کنم. صاحب بعضی از این پیام ها چند سالی است اسیر خاکند! نه خیال نکنید پدربزرگ یا مادربزرگی است هم مباحثه ایم دوست 15 ساله ام و هم سن من. کمتر از یک هفته به رفتن سر زندگی مشترکش بیماری خیلی ساده ای داشت حتی وسایلش را هم به منزلش برده بود سالن هم کرایه کرده بودند اما به کما رفت درست روز تاریخ مراسم عروسیش او را همراهی کردیم تا خانه ابدی یعنی قبر! صاحب بعضی از این پیام ها دو سال است در گیر سرطان است و فقط 5 سال از من بزرگتر است با یک کودک 6 ساله. صاحب بعضی از این پیام ها دیگر باید مادر شده باشد. صاحب بعضی از این پیام ها حالا پدر است و من عمه. محتوای بعضی پیام ها خبر تولد نوزاد است و محتوای بعضی دعوت برای مراسم ازدواج. بعضی ها قبولی کنکور است و بعضی بیان دلتنگی عزیزان بعضی پر از خشم است از اینکه گوشی خریده ای برای چه چرا جواب نمی دهی و حکایت دارد از روزهایی که گوشی در اندرونی کیف است و مرا با آن کاری نیست و بعضی پر از شادی. بعضی خبر مادر شدنی است که بیماری نوزاد تقریبا سه ساله اش او را از آمدن به حوزه باز داشت و بعضی از اساتیدی که شاید تا آخر عمر یک بار دیگر آن ها را نبینیم و افتخار شاگردیشان را نداشته باشم بعضی پیام شب به خیر دوستان جدید سامانه وبلاگ ها. خلاصه اینکه ضمن محدویت عمر و فضا از هر جنسی پیام در این گوشی هست و لحظه های شادی و غم را ثبت نموده با کمتر از 100 حرف در چند سطر! درست مثل فرصت عمر که هم محدود است و هم پر از فراز و نشیب. هم ساعت پایانش مشخص نیست و هم اینکه این لحظه ای که قرار است بیاید لحظه شادی است یا غم! اما با همه این اتفاق های خوب و بد، کنار آمده ام،از همه زمان گذشته و حالا تکرار لحظه های خوب و بد نهایتش یک لحظه تلخی یا شادی است. زندگی همه اش فرصت است فرصت. هر واقعه ای در زندگی بد یا خوب از ملاک های ما، یک فرصت است. فرصتی که می توانیم از آن استفاده کنیم برای نزدیک شدن به خدا یا دور شدن از او. نه تلخی حادثه ای ملزم از دور شدن از خداست و نه شیرینی لحظه ای. آنچه لحظه ها را ماندگار می کند و فرصت ها را فرصتی برای با خدا شدن و ماندن
برخورد ما با حوادث است نه خود حوادث به همین سادگی.
پس سعی کنیم لحظه ها را تبدیل کنیم به فرصت های با خدا بودن.
به لحظه های ماندگار با رنگ خدایی.!
دفتر خاطرات/ 1392/12/17
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود!
نوشته شده توسطصداقت...! 17ام اسفند, 1392اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
طرف حساب پرستار!
نوشته شده توسطصداقت...! 17ام اسفند, 1392پرستاران
خادمان بی منت و
فرشتگان سپید پوش جامعه هستند
که لباس خدایی بر تن دارند،
آنان حمایت و پشتیبانی جامعه را می جویند و
خواهان ارج نهادن جامعه به جایگاه واقعی خویشند
همچنان که
مقام معظم رهبری می فرمایند:
«طرف حساب پرستار فقط خداست».
روزها و رویدادهای قمری/ موسسه اوج فرهنگ/ ص 103
دروازه معرفت 4
نوشته شده توسطصداقت...! 17ام اسفند, 1392نام کتاب: رضایت از زندگی
نویسنده: عباس پسندیده
انتشارات: قم، دار الحدیث، چاپ یازدهم/ 1391 قیمت: 9000 تومان
توضیحات:
این کتاب در سه بخش
باورهای رضامندی،
زمینه های رضا مندی،
مهارت های مقابله با تنیدگی تنظیم شده است.
این کتاب نثری بسیار روان، و قابل فهم و اندازه فونت مناسب دارد و
برای عموم افراد جامعه و خانواده کاربردی است.
ما مطالعه این کتاب را حداقل در حد اجمالی به شما پیشنهاد می کنیم.
جرمی ندارم بیش از این!
نوشته شده توسطصداقت...! 16ام اسفند, 1392جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم
ز آب تو چرخی میزنم مانند چرخ آسیا
هرگز نداند آسیا مقصود گردشهای خود
کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا
آبیش گردان میکند او نیز چرخی میزند
حق آب را بسته کند او هم نمیجنبد ز جا