ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



دختران خجسته اند و دوست داشتني!

نوشته شده توسطصداقت...! 8ام بهمن, 1393

مي فرمود:

خداوند بيامرزد پدر دختران را؛ دختران خجسته اند و دوست داشتني….

چه خوب فرنداني هستند دختران؛ نازك دل، مهيا براي كار، همدم، خجسته و …

بهترين فرزندان شما دختران اند.

از خوش قدمي زن اين است كه نخستين فرزندش دختر باشد!

كسي كه دل دختري از خاندانش را شاد كند، آفريدگار پيكرش را بر آتش [ دوزخ] حرام مي سازد.

دادن هديه بايد از دختران آغاز شود، همانا پروردگار والا با دختران و زنان مهربان تر است؛ و كسي كه با آنان مهربان تر باشد؛ به سان كسي است كه از بيم خداوند والا گريسته است.

كسي كه دختر يا زني را شاد كند، پروردگار در روز هراس بزرگ [= رستاخيز] او را شاد مي گرداند.

كسي كه دختري داشته باشد و او را نيازارد و تحقير نكند و پسرانش را بر او برتري ندهد، خداوند وارد بهشتش مي كند.

اگر تولد دختري را به او خبر مي دادند، مي فرمود: گلي است و روزيش با خداوند است.

هر گاه مي خواست دختري … از خانواده خود را شوهر دهد، از پشت پرده او را مخاطب  مي ساخت و مي فرمود:فلاني از تو خواستگاري كرده است. اگر مايل نيستي، بگو نه؛ چون نه گفتن خجالت ندارد؛ و اگر مايل هستي، همان سكوت تو، به منزله قبول است.

هيچ خانه اي نيست كه در آن دختران باشند، جز اين كه هر روز دوازده بركت و رحمت از آسمان بر آن فرود مي آيد و ديدار فرشتگان از خانه قطع نمي شود و هر روز و شب براي پدر آنان عبادت يك سال مي نويسند.

و …

همنام گل هاي بهاري(نگاهي نو به شخصيت و زندگي پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم)/حسين سيدي/ منتخب صص 171 و 172

عكس تزئيني است.

خیال از تو گفتن داشتم اما....

نوشته شده توسطصداقت...! 7ام بهمن, 1393

و انسان هر چه ايمان داشت پاي آب و نان گم شد

زمين با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد

از آن روزي كه جانت را ، اذان جبرئيل آكند

خروش صور اسرافيل در گوش اذان گم شد

تو نوح نوحي اما قصه ات شوري دگر دارد

كه در طوفان نامت كشتي پيغمبران گم شد

شب ميلاد در چشم تو خورشيدي تبسم كرد

شب معراج زير پاي تو صد كهكشان گم شد

ببخش - اي محرمان در نقطه خال لبت حيران -

خيالِ از تو گفتن داشتم ، اما زبان گم شد


شاعر: علیرضا قزوه

برگرفته از

اگر شما را رها کرده بودم!

نوشته شده توسطصداقت...! 7ام بهمن, 1393

عربی بیابان نشین نزد او آمد و چیزی یا به قولی خون بهایی که می بایست می پرداخت را طلبید. حضرت به او مقداری داد. سپس پرسید؟ به تو نیکی کردم؟ مرد گفت: نه، و نیکی نکردی! برخی از مسلمانان خشمگین شدند و خواستند به او هجوم برند. پیامبر به آنان اشاره کرد کاری نکنند.بعد برخاست و همراه عرب به خانه خود رفت و افزون بر آنچه داده بود[از مال شخصی اش] به او بخشید.بعد پرسید: آیا به تو نیکی کردم؟ مرد پاسخ داد: آری؛ خداوند به خانواده و بستگانت خیر دهد.حضرت فرمود: تو سخنی[در جمع یارانم] گفتی که به دل گرفتند. اگر دوست داری همین حرفی را که الان زدی، نزد آنان نیز بازگو تا در دلشان چیزی نماند. مرد پذیرفت.  چون صبح یا شبانگاه شد آمد. حضرت فرمود: این مرد عرب سخنی گفت[که شنیدید] پس چیزی بیشتر به او دادیم. به نظر می رسد راضی شده است. آیا همین طور است؟ مردگفت: آری خداوند به خانواده و خویشاوندانت خیر دهد.پیامبر فرمود: مثل من و این مرد عرب همانند مردی است که شتر ماده اش گریخت. مردم در پی شتر می دویدند و همین باعث می شد شتر بیشتر بگریزد. صاحب شتر بانگ بر آورد: مرا با شترم تنها گذارید. من از شما به او مهربان ترو آگاه ترم. پس به سوی شتر رفت. مقداری روییدنی از زمین کند و از شتر خواست بیاید و بخورد. شتر آمد و زانو زد. مرد زین بر او نهاد و سوار شد. اگر من شما را رها کرده بودم به خاطرحرفی که  این مرد زده بود،  او را می کشتید و او نیز [به خاطر توهین به من پیامبر] به دوزخ می رفت….

همنام گل های بهاری (نگاهی نو به زندگی و شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم)/ حسین سیدی / صص 132 و 133

کوهی از طلا!

نوشته شده توسطصداقت...! 7ام بهمن, 1393

می فرمود:

اگر به اندازه کوه احد طلا می داشتم، آنچه مرا شاد می کرد این بود که

سه شبانه روز بر من نگذرد جز آن که

چیزی از آن کوه طلا نزدم نماند مگر اندکی که آن را برای [پیشرفت] دین نگه دارم!

همنام گل های بهاری/ حسین سیدی / ص 140

چند لحظه درنگ !

با در نظر داشتن عصمت و علم حضرت حدیث را دوباره مرور کنید.

این است پیامبر ما!

انتخاب با شما!

نوشته شده توسطصداقت...! 6ام بهمن, 1393

یا چنان باش که هستی

یا چنان باش که می نمایی!

منبع: نا معلوم/ یادداشت های شخصی

فراموش نکن، فراموش کن!

نوشته شده توسطصداقت...! 5ام بهمن, 1393

لقمان حکیم گفت:

دو چیز را به یاد داشته باش و دو چیز را فراموش کن.

اما آن دو چیزی را که باید همواره به یاد داشته باشی عبارتند از: خدایتعالی و مرگ

و اما آن دو چیزی را که باید فراموش نمایی عبارتند از:

خوبی و احسان تو در حق دیگران و بدی دیگران در حق تو.

قصه ها و حکمت های لقمان حکیم/ علامه مجلسی/ ص 68