ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



بزرگداشت خداوند!!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام دی, 1393

می فرمود: احترام به پیرمرد ( و پیر زن) مسلمان، بزرگداشت خداوند است.

جوانان را به احترام نهادن به کهنسالان تشویق می کرد و می فرمود:

هیچ جوانی کهنسالی را به خاطر پیری اش گرامی نمی دارد جز آن که هنگام پیری خود

خداوند کسی را برایش فراهم می کند که احترامش گذارد.

امام صادق علیه السلام فرمود: روزی دو مرد نزد حضرت آمدند یکی پیر و دیگری جوان.

مرد جوان پیش از همراه کهنسال لب به سخن گشود. او فرمود: (ابتدا) بزرگ(تر) و بزرگ (تر).

خانواده ها را به احترام پیران فرا می خواند و می فرمود:

کهنسال در میان خاندانش به سان پیامبر در میان امتش است.

از ما نیست کسی که کهنسالان ما را احترام نکند.

برکت با بزرگان شماست.

همنام گل های بهاری(نگاهی نو به شخصیت و زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم)/ حسین سیدی/ ص 1725

هفت هزار در چهار !

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام دی, 1393

ای فرزند!

هفت هزار کلمه حکمت آموختم تو چهار کلمه را حفظ نما

که تو را کافیست اگربه آن عمل کنی

کشتی خود را حکم بساز که دریا بسیار عمیق است

( دنیا به مثل بحر و تو در وی شناوری / هیهات بی خطر تو از این بحر بگذری

لیکن ره نجات گرت باشد آرزو / بر دامن حسین تو بزن دست نوکری)

بار خود را سبک کن که گردنگاهی که در پیش داری از آن گذشتن بسیار دشوار است

توشه بسیار بردار که سفرت بسیار دور و دراز است

عمل را خالص کن که قبول کننده عمل بسیار بینا و داناست


قصه ها و حکمت های لقمان حکیم/ علامه مجلسی / ص 54

مجلس اسلامی!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام دی, 1393

خوش مجلس بود.

در مجلس او کسی را زیاد نمی ستودند. صداها بلند نمی شد.

از کسی بدگویی نمی شد. حرف کسی قطع نمی شد.

هرگاه با مردم می نشست در موضوع صحبت شان مشارکت می کرد.

اگر درباره جهان واپسین یا این جهان سخن می گفتند با آنان همسخن می شد.

اگر درباره غذا یا نوشیدنی حرف می زدند با فروتنی و صمیمیت در صحبت شان شرکت می کرد.

گاه در حضورش شعر می خواندند و چیزهایی از دوران جاهلیت نقل می کردند

و می خندیدند و او هم لبخند می زد.

اگر سخن حرامی نمی گفتند یا عمل حرامی انجام نمی دادند مانع آنان نمی شد.

همنشینانش در حضور او بگو مگو نمی کردند.

از همه می خواست :

به تشریفاتی که دیگران را به رنج می افکند و سودی واقعی برای آن ها ندارد دست بردارند.

هر کس که در مجلس او می نشست گمان می کرد خود گرامی ترین فرد نزد رسول خداست.

جریر پسر عبدالله بجلی به مجلس ایشان آمد. انجمن جای سوزن انداختن نبود. پس دم در نشست.

حضرت ردایش را پیچید و برایش افکند و به او فرمود: روی آن بنشین

جریر آن را گرفت و بر چهره اش نهاد. ردا را بوسید و گریست. سپس گفت:

روی لباست نمی نشینم. خدایت گرامی دارد که مرا گرامی داشتی.

در ملاقات های عمومی اهل فضل را بر دیگران مقدم می داشت.

هر کس را به مقدار فضلش در دین احترام می گذارد.


همنام گل های بهاری(نگاهی نو به شخصیت و زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم)/ حسین سیدی/ صص 141 تا 145

نگاه عاشقانه!

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام دی, 1393

خیلی دیر شده بود. درست روز قبل از امتحان فایل به دستم رسید. امروز و فردا ها و عهد های بی محل یک ماهه زمانی باقی نگذاشته بود! حتی برای پرینت. مجبور بودم تمام جزوه را از روی سیستم مطالعه کنم. وحشتناکترین کار ممکنی که می شد تصور کرد.  حجم کتاب  زیاد بود و زمان کوتاه. چند صفحه ای بیشتر مطالعه نکرده بودم که  ناگهان برق قطع شد. خبر رسید چند ساعتی خاموشی است و ماموران اداره برق در حال تعویض سیم و تیر چراغ برق و … هستند. بهتر از این نمی شد. باید چاره ای می اندیشیدم. دست به دامن گوشی شدم برای پیدا کردن دوستی و جزوه ای، گوشی خاموش شد. حالا نه شماره داشتم نه برق بود برای شارژ. بهترین کار بی خیال شدن بود. باید قید خیلی چیزها را می زدم کمترینش خواب شب و هدف و شاید یک سالی عمر. تصمیم گرفتم سری به وبلاگ بزنم  و منتظر حضور برق بمانم. کنار سیستم که رسیدم یادم آمد برق نداریم. به هر کاری دست می زدی نمی شد. حرصم گرفته بود.معلوم بود زیاد هم بی خیال نشده بودم.  در حال کلنجار رفتن ذهنی بودم و اعلام نا رضایتی.  که صدای سنگی که به درب منزل می خورد  شنیده شد. این هم مشکل بعدی. رفتم برای باز کردن درب  . کنار درب منزل که رسیدم کم کم  ارزش برق و بودن هایش  انکار ناشدنی بود و آمدن دوباره اش آرزو شدنی. در این حین نگاهم به خانم همسایه افتاد که طبق معمول همیشگی بیرون منزل خود و کنار کوچه نشسته بود.  و چند  نفر همسایه دیگرروبرویش مشغول شمردن مشکلات . خانم همسایه گفت: «طوری که نشده خوب برقم خسته می شود حالا می آید.  همه سال برق داریم این  یک ساعت که این قدر بحث ندارد». خستگیم رفع شد. احساس کردم استرسی ندارم. مثبت اندیشی و نگاه به داشته ها از خانم همسایه شنیدنی بود. با تغییر جو همسایه ها و شمردن نعمت ها می شد بفهمی چرا سفارش شده به مثبت حرف زدن. وقتی درب را بستم لمس  مهربانی و نگاه  خدا آن هم  درست وسط مشکلات مشکل آفرین وصف ناشدنی بود. شاید دلیل خیلی ناهماهنگی ها و مشکلات هم همین است. لمس نگاه خدا به ما. خدا خواسته عادت ها ما را  به فراموشی و  ندیدن داشته ها و از همه مهمتر نعمتی مثل خودش دچار نکند. مشکلات،  دست خداست بر شانه ها ی انسانی که در حال خواب رفتن است. باور کن همیشه نگاه عاشقانه خدا  متوجه توست و همیشه مهربانترین  مهربانترین هاست. همیشه.

به همه سفارش می کرد....

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام دی, 1393

بر دسته شمشیرش نوشته  شده بود: از کسی که بر تو ستم ورزید بگذ ر.

هم خود آراسته به عفو بود و هم دیگران را به گذشت سفارش می کرد:

گذ شت کنید همانا عفو جز بر ارج بنده نمی افزاید؛ پس یکیگر را عفو کنید تا خداوند ارجمندتان کند.

سیره نویسان نوشته اند :  در هر مجلسی به عفو دیگران فرمان می داد.

هرگز به خاطر خویش از کسی انتقام نگرفت بلکه گذشت  می کرد.

مردی به خاطر خدا از ستمی که بر او رفته نمی گذرد جز آن که روز رستاخیز پروردگار بر ارجمندی اش بیفزاید.

به همه سفارش می کرد: همدیگر را ببخشید تا کینه هایتان از میان برخیزد.

همنام گل های بهاری (نگاهی نو به زندگی و شخصیت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم)/ حسین سیدی/ ص 70

آیا با خود نمی گویی؟؟!!!

نوشته شده توسطصداقت...! 13ام دی, 1393

یکی از بزرگان عرفا می گفت:

سی سال است از یک «الحمد لله» که گفته ام در پیشگاه خداوند استغفار می کنم.

گفتند: چگونه بوده است؟

گفت: حریقی شب هنگام در بغداد روی داد. من بیرون رفتم تا وضع مغازه خود را ببینم.

گفتند: حریق از مغازه تو دور است. گفتم:  الحمدلله

سپس با خود گفتم: فرض کن مغازه تو نجات یافته آیا به مسلمانان نمی اندیشی؟!!!!

حکمت ها و حکایت ها/ حسین دیلمی/ ص 42